زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی امریکا در زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر و عضو مرکز مطالعات استراتژیک و بینالملل در کتاب «خارج از کنترل» نکتههایی را مطرح میکند که با توجه به انتشار همزمان آن با انتشار مقاله برخورد تمدنها» نوشته ساموئلهانتینگتون جای اندیشیدن بیشتری مییابد. برژینسکی در این کتاب میگوید به طور قطع نقشه ژئوپولیتیک جهان به طور فزایندهای پیچیده میشود و به جای پدید آمدن یک نظم نوین جهانی، کشورهای قدرتمند و ثروتمند گرد هم میآیند تا بتوانند منافع خود را بهتر حفظ کنند و مقابل رقیبان خود بایستند. او باور دارد که در جهان با صفبندیهای جدیدی روبه رو میشویم که اگرچه امریکا میتواند در آنها نفوذ کند اما توان امریکا برای تعیین سیاستهای داخلی آنها در حال کاهش است. به باور وی، صفبندیهای جدید، هم به شکل قطبهای اقتصادی و هم به شکل اتحادیههای سیاسی ظهور خواهند کرد.
برژینسکی تقسیمبندی خود را این گونه توضیح میدهد؛ صفبندیهای جهانی به صورت منظومههای شش گانه قدرت گاهی با یکدیگر سازش و همکاری میکنند و گاه در چارچوب روند سیاسی مستقل و در عین حال بیثبات با یکدیگر به رقابت میپردازند. منظومههای ششگانه قدرت احتمالاً به قرار زیرند:
1- منظومه آمریکای شمالی؛ عمدتاً تحت سلطه ایالات متحده آمریکا و بر محور منطقه آزاد تجاری آمریکای شمالی مبتنی است و قدرت منحصر به فرد بلوک اقتصادی جهان را تشکیل میدهد که احتمالاً در طول زمان به پیوند تدریجی کانادا و آامریکا منجر میشود و شاید در مرحلهای از زمان به صورت کنفدراسیون آمریکای شمالی ظاهر شود.
2- منظومه اروپا؛ احتمالاً از نظر اقتصادی متحد، اما از نظر سیاسی به طور قابل توجهی هنوز متفرق است. از این رو کماکان با مشکل یک آلمان قدرتمند روبه روست و در حالی که حدود شرقی اروپا هنوز مشخص نشده است، چگونگی انتقال به دوران پس از کمونیسم نیز در بلاتکلیفی به سر میبرد و حوزه وابستگی آن اروپای شرقی و بخش اعظم آفریقا را در برخواهد گرفت.
3- منظومه آسیای شرقی؛ تحت سلطه اقتصادی ژاپن است، اما فاقد یک چارچوب سیاسی و امنیتی مطمئن و از این رو بالقوه نسبت به تنشهای منطقهای آسیب پذیر است. حوزه وابستگی آن احتمالاً بخشهای شرقی اتحاد جماهیر شوروی سابق و جنوب شرقی آسیا و همچنین استرالیا و زلاندنو است.
4- منظومه آسیای جنوبی؛ احتمالاً فاقد انسجام سیاسی و اقتصادی است، اما در عین حال در معرض نفوذ سلطه اقتصادی و سیاسی گسترده خارجی نیست. در این منظومه هند تلاش میکند سلطه منطقهی خود را در بخشی از منطقه تحکیم بخشد، اما با مقاومت کشورهای اسلامی واقع در غرب و شمال غربی ( از جمله آسیای مرکزی) روبه رو است.
5- منظومه هلال مسلمانان؛ کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه (به جز اسرائیل)، شاید ترکیه (بهویژه اگر به اروپا نپیوندد)، کشورهای منطقه خلیج فارس، عراق، ایران، پاکستان و کشورهای جدید آسیای مرکزی تا سرحدات چین را در بر میگیرد. این صفبندی اگرچه از مشترکات بسیاری برخوردار است، اما در معرض نفوذ بیگانه و کماکان فاقد یک انسجام سیاسی و اقتصادی واقعی است.
6- ظهور احتمالی منظومه اوراسیا؛ یا منطقه حفره آسمانی ژئوپولتیکی، زیر سلطه روسیه خواهد بود؛ روسیهای که برای مدتی در تلاش برای تعیین هویت خود است. این منظومه سراسر منطقه اتحاد جماهیر شوروی سابق را در بر میگیرد، ولی احتمالاً با منظومههای اروپا، آسیا و اسلام در تنش خواهد بود.»
برژینسکی پس از تقسیمبندی ششگانه خود، به روابط میان این منظومهها میپردازد و در تحلیل خویش به واقعیتهای جهان کنونی هم توجه میکند. برای نمونه وی بنیادگرایان را بخش کوچکی از جهان اسلام میخواند و گوناگونی در جهان اسلام را یک اصل قرار میدهد. همچنین از نظر وی ممکن است در منظومههای ششگانه قدرت و داخل آنها درگیریهایی رخ دهد، ولی درگیریهای میان منظومهها را بیشتر از جنبه اقتصادی مورد بررسی قرار میدهد. البته برژینسکی پس از این که به بررسی وضع جهان میپردازد و آسیبهای نگاه برتریجویانه غرب را مورد توجه قرار میدهد راهکار خود را نیز ارائه میکند. او ایجاد روابط سهجانبه میان ثروتمندترین و دموکراتیکترین کشورهای جهان در اروپا، آمریکا و آسیای شرقی (ژاپن) و مشارکت سازمان ملل متحد به عنوان نماینده معتبر سیاستهای جهانی را راهکاری سودمند بر میگزیند.
نظریه هلال بحران
در سال 1979میلادی، همزمان با سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، زبیگنیو برژیسنکی، کتابی تحتعنوان «هلال بحران» را به رشته تحریر درآورد که در آن به ارائه نظریهای به همین عنوان پرداخت. وی منطقهای که از شاخ آفریقا و مصر شروع شده و تا هند ادامه مییابد را قوس یا «هلال بحران» نامید. برژینسکی معتقد بود این منطقه، منطقهای است که به دلیل پویایی و تحرک نیروهای داخلی آن، از توان لازم برای پدید آوردن مشکل برای ایالات متحده آمریکا برخوردار است. ایده این نظریهپردازی این بود که یک قوس بیثباتی در حال ظهور است و از شبه قاره هند تا سواحل آفریقای شمالی گسترش مییابد. به اعتقاد وی، سرنگونی رژیم محمدرضاشاه، روی کمانه شمالی این قوس یعنی ایران، ترکیه، پاکستان و افغانستان (کشورهایی که بین شوروی سابق، اقیانوس هند و خلیج فارس قرار گرفتهاند) تأثیر میگذارد و به تبع آن سیاست خارجی آمریکا را تحتالشعاع قرار میدهد.
دهه ۱۹۷۰ میلادی از حیث تحولات و وقوع بحرانهای سیاسی بسیار حائر اهمیت بوده و میتوان گفت که مهمترین وقایع در سپهر سیاسی و ژئوپلیتیکی منطقه هلال بحران در این بازه زمانی رخ داده است. در این برهه، موجی از انقلابها، آشوبها و ناآرامیهای سیاسی در سطح جهانی آغاز شد که در بسیاری از کشورها، سقوط نظامها و حکومتها را در پی داشت. در این میان بودند کشورهایی که با وجود سابقه دیرینه نظام سلطنتی و پادشاهی موروثی در آنها، در مقابل نارضایتیها و مبارزات مردم و یا فعالیت گروههای عمده سیاسی و نظامی نتوانستند مقاومت کنند و در نهایت محکوم به اضمحلال و فروپاشی شدند که نمونههای بارز این موارد در منطقه هلال بحران قابل مشاهده است.
اصلیترین کشورهای هلال بحران عبارتنداز: پاکستان، بنگلادش، افغانستان، ایران، عراق، سوریه، عربستان سعودی، عمان، یمن جنوبی، مصر و حبشه [اتیوپی]. منطقه مذکور شامل کشورهای فوق، هلال یا قوس خوانده شد؛ زیرا این کشورها روی نقشه، یعنی نقشه حقیقی جغرافیا که به تبعیت کروی بودن زمین قوسیشکل است، به صورت یک هلال طویل و وسیع، دارای عرض زیاد میباشد.
بیان برژینسکی در مورد این «قوس بحران» به دلایل زیادی جالب توجه بود. این اصطلاح بلافاصله وارد واژهنامه سیاست خارجی شد و توسط رسانهها مورد استفاده قرار گرفت. از همه قابل توجهتر این است که مجله تایم این اصطلاح را در صفحه روی جلد شماره 15 ژانویه 1979میلادی خود قرار داد و به شرح و تفسیر آن پرداخت.
مرکز ثقل این قوس، ایران چهارمین تولیدکننده بزرگ نفت جهان بود؛ لذا صرفنظر از این که در سال 1979میلادی با سقوط نظام شاهنشاهی چه نوع دولتی در این سرزمین استراتژیک به قدرت میرسید، سیاست منطقه و ژئوپلیتیک جهانی تحت تأثیر قرار میگرفت اما نوع حکومت جایگزین رژیم پهلوی، حیات سیاسی آمریکا در منطقه را دچار تحول کرد.
در واقع، وقوع انقلاب اسلامی در ایران و خروج ایران از محور آمریکا، موازنه قدرت منطقهای میان ابرقدرتهای دوران جنگ سرد (شوروی و آمریکا) را دگرگون ساخت. پیروزی انقلاب اسلامی موجب فرو ریختن سیستم امنیتی- منطقهای خلیجفارس و خروج ایران از حلقه امنیتی سنتو (پیمان بزرگ امنیتی عراق) گردید. سقوط این سیستم امنیتی و خروج ایران از پیمان سنتو، ابرقدرتها و کشورهای منطقه را به شکلدهی نظامهای امنیتی جایگزین و بدیل وا داشت. ایالاتمتحده آریکا بهعنوان بازنده عرصه تحولات ایران که برای مدتی در همان زمان انزوا را در پیش گرفت، جهت پر کردن خلأ امنیتی ناشی از سقوط رژیم شاه، اقدام به اتخاذ تصمیماتی در این رابطه نمود.
رونمایی هلال بحران از سوی برژینسکی و دکترین کارتر مبنی بر تشکیل نیروهای واکنش سریع، عمدهترین اقدامات آمریکاییها جهت مقابله با آثار و پیامدهای ناشی از انقلاب اسلامی ایران و حضور روسها در افغانستان بود. بهعلاوه، آمریکا به انعقاد قراردادهای امنیتی دوجانبه با کشورهای منطقه دست زد و همه کشورهای اروپا، خاورمیانه، جنوب آسیا و آفریقا را علیه شوروی متحد و منسجم ساخت و رهبری را در دست گرفت. از طرف دیگر، واکنش ابرقدرت شرق (شوروی) به انقلاب اسلامی و بازتابهای منطقهای آن بهصورت حمله شوروی به افغانستان شکل عینی به خود گرفت. در عرصه منطقهای نیز، همسایگان عرب حوزه خلیجفارس، اقدام به ایجاد شورایی کردند که از آن به شورای همکاری خلیجفارس یاد میشود. عمدهترین وجه این شورا، بعد امنیتی آن است. از دیگر آثار دولتهای اقتدارگرای شرقی از حیث امنیتی، نزدیکی هر چه بیشتر اسرائیل و ترکیه و همچنین اسرائیل و مصر بود تا از این طریق بتوانند در مقابل امواج روسها، حزب دموکراتیک خلق افغانستان و انقلاب اسلامی ایران مقاومت کنند.
اهمیت ایران در منطقه هلال بحران
در میان کشورهای منطقه هلال بحران که ذکر آنها به میان آمد، ایران از جایگاه ویژهای برخوردار است که خود علل گوناگونی دارد. از مهمترین عوامل در شکلگیری جایگاه منحصربفرد کشور ایران در نظریه برژینسکی و در مجموع معادلات دیپلماتیک آمریکا، میتوان به موقعیت استراتژیکی و راهبردی و همچنین وجود منابع انرژی و بهطورکلی موقعیت ژئواکونومیکی ایران اشاره کرد.
منابع عظیم انرژی در خلیج فارس و دریای خزر، باعث شده ایران نهتنها در زمینه اقتصادی بهره فراوانی ببرد، بلکه در زمینه ژئوپلیتیکی نیز مورد توجه قدرتهای جهانی قرار گیرد. در دوران جنگ سرد، دو ابرقدرت شرق و غرب به نوعی قسمتی از نیازهای انرژی خود را از آسیا اخذ میکردند. در همین راستا، جفری کمپ نظریهپرداز و سیاستمدار آمریکایی، در تئوری خود به اهمیت ژئواکونومیکی ایران اشاره و محدودهای با نام «بیضی استراتژیک انرژی» را که بخش زیادی از قلمرو سرزمینی ایران را در بر میگیرد، بهعنوان کانون قدرت و منشأ سلطه و نفوذ در قرن بیستویکم دانست که نشان از ارزش و جایگاه ایران دارد.