چکیده
افغانستان پس از جنگ سرد، مأمنی برای نیروهای بنیادگرا و تروریسم بینالمللی گردید. شکلگیری جغرافیای تروریسم در افغانستان پیآمد دوران گذار ژئوپلیتیکی بود که پس از جنگ سرد بر نظام بینالملل حاکم شده بود. در این دوره گذار دخالت کشورهای منطقهای در مسائل افغانستان و نیز آشفتگی در نظام بینالملل به علت شکل نگرفتن نظم جدید ژئوپلیتیکی، باعث علاقهمندی گروههای تروریستی همچون القاعده و طالبان در استقرار و فعالیت در خاک افغانستان گردید. قدرتهای غربی نیز با استفاده از ابزار ژئوتروریسم، حضور خود در منطقه را توجیه و تثبیت نمودند که این مسئله پیآمدهای امنیتی جدی برای کشورهای همسایه این کشور در پی داشت. از میان کشورهای همسایه ایران، افغانستان همواره صحنه جنگ و بیثباتی، درگیریها و خشونتهای فرقهای بوده است. به طوری که براثر تجاوزات خارجی، جنگهای داخلی، اقدامات تروریستی، و شرارت دهها هزار انسان بیگناه به قتل رسیدهاند. این در حالی است که به دلیل مجاورت جغرافیایی افغانستان با ایران، طی سه دهه اخیر، شاهد صدور خشونتها و تروریستهای فرقهای از افغانستان به ایران و تهدیدات امنیتی ناشی از آن، برای ایران بودهایم. در این مقاله با روش توصیفی- تحلیلی به بررسی و تحلیل چرایی و چگونگی شکلگیری پدیده تروریسم در افغانستان با تأکید بر امنیت ملی ایران، پرداخته شده است.
واژگانکلیدی: تروریسم، ناامنی، افغانستان، ژئوتروریسم، امنیت ایران.
مقدمه
هر کشوری همانند موجود زنده همواره با چالشها و بحرانهای امنیتی روبروست. از آن جا که کشورها به عنوان واحد سیاسی، از سرزمین، جمعیت و حکومت تشکیل میشوند، به نسبت این ویژگیها دارای چالشها و بحرانهای متعددی هستند. در روابط بینالملل، کشورهای همسایه جزو عمق استراتژیک محسوب میگردند؛ به طوری که هر تغییر و تحولی در کشور همسایه به علت یکسری اشتراکات و نزدیکی جغرافیایی، تأثیرات دومینویی بر همسایگان و حتی منطقه دارد. کشور افغانستان در طول چند دهه گذشته دچار تحولاتی شده است که تأثیرات آن تحولات، جمهوری اسلامی ایران را متأثر کرده است. با اشغال افغانستان توسط شوروی، دو قطبی شدن جامعه افغانستان بین مجاهدین در شمال و پشتونها در جنوب، ظهور طالبان در دهه هفتاد شمسی به همراه رشد افراطگرایی و القاعده، حمله نیروهای غربی و متحد به افغانستان به رهبری آمریکا و ناتو و همچنین عدم استقرار حاکمیت دولت مرکزی در بعضی از بخشهای کشور، بخش عمدهای از تحولات کشور همسایه(افغانستان)، در طول سالهای گذشته بوده است. جمهوری اسلامی ایران به دلیل همجواری با افغانستان، از تحولات داخلی و کنش و واکنش بازیگران منطقهای و بینالمللی مرتبط با آن تأثیرپذیر است. تأثیرپذیری ممکن است دارای ابعاد مثبت و منفی باشد؛ اما با توجه به وضعیت افغانستان در چند دهه اخیر و تبدیل آن به یک کشور ورشکسته، ضعیف و یا در حال گذار در عرصه بینالملل، به طور حتم تأثیرات منفی تحولات بیشتر خواهد بود. عدم ثبات سیاسی، مداخلات خارجی از جمله اشغال این کشور در اواخر دهه 1980، جنگهای طولانی داخلی، استمرار درگیریهای داخلی، اختلافات سیاسی ناشی از قومیتگرایی، قدرتطلبی جناحها و فرماندهان، روی کار آمدن طالبان و دخالت کشورهای خارجی به بهانه پیشگیرانه و انجام سیاستهای نئولیبرالی در این کشور، از جمله تحولات سه دهه این کشور همسایه است که تأثیرات آن به ایران به عنوان یک کشور همسایه با افغانستان سرایت کرده است. تمام اتفاقات از قرن 19 تاکنون در افغانستان را باید با موضوع حائل بودن این کشور بررسی کرد. در گذشته رقابت روس و انگلیس، در دوران جنگ سرد رقابت شوروی و آمریکا، که منجر به اشغال افغانستان توسط شوروی برای مدت یک دهه گردید که خود تأثیرات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را در بعد داخلی به همراه داشت و آمریکا برای زمینگیر کردن شوروی و در راستای اهمیت ژئوپلیتیک افغانستان، هزینههایی را در حدود 20 میلیارد دلار توسط جنگجویانی انجام داد که کمتر از چند سال و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به عنوان نیروهای رها در نظم نوین جهانی آمریکایی جایی نداشتند و به عنوان القاعده ظهور و بروز کردند و هم اکنون نیز پس از 11 سپتامیر، شاهد حضور یکجانبه آمریکا در افغانستان هستیم؛ هر چند که نباید ملاحظات کشورهای همسایه را نیز در تشدید ابعاد بحران در این کشور نادیده گرفت.
بیان مسأله
کشور افغانستان از جمله کشورهایی است که در درون نظم جنگ سرد؛ در قالب بلوک شرق جای گرفت. هرچند این بلوکبندی در افغانستان زمینه بحرانهای عظیم سیاسی در قبل و پس از حمله اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان را فراهم نمود. میراث بازمانده از دوران ژئوپلیتیک «بازی بزرگ» که قائل به ضعیف نگه داشتن دولت مرکزی در افغانستان بود، در دوره جنگ سرد نیز تداوم یافت. هرچند نباید به علل داخلی ضعف دولتهای افغانی نیز بی توجه بود، اما نقش قدرتهای منطقهای و ابرقدرتها در این مورد، انکارناپذیر است. بنابراین در دوران پس از جنگ سرد که دولت افغانستان نیز باید به ترسیم مجدد نقش خود در ساختار نظام بینالملل با توجه به شرایط جدید میپرداخت، با توجه به نبود یک دولت مرکزی قدرتمند و با توجه به دخالت سازمانیافته و تاریخی کشورهای همسایه، بار دیگر در منازعات قدرت کشورهای همسایه و منطقه قرار گرفت. منازعات فرو پوشیده افغانستان با پاکستان بر سر موضوع خط دیوراند و منازعه پشتونستان پس از جنگ سرد، فرصت مناسبی را برای پاکستان در تقویت منازعات سیاسی ـ قومی مجاهدین در راستای منافع استراتژیکی خود فراهم نمود. پاکستان، افغانستان را عمق استراتژیک خود میخواند. پروژه طالبان فرصت مناسبی را برای پاکستان در ادامه سیاستهای مداخلهجویانهاش در قضایای افغانستان فراهم نمود. غرب نیز در اتحاد استراتژیک با پاکستان بر روند خطرناک تحولاتی که در ادامه سیاستهای بنیادگرایانه طالبان به وجود میآمد؛ چشم پوشید. شرایط به وجود آمده و علایق ژئوپلیتیکی کشورهای عربی متحد بیناللملی طالبان یعنی؛ سازمان تروریستی القاعده را نیز به میدان کارزار افغانستان کشانید. وجهه فراجغرافیایی و بینالمللی القاعده، افغانستان را به مأمن و بهشتی برای تروریستها و خطری برای امنیت منطقه و جهان تبدیل کرد. در واقع، شکلگیری جغرافیای تروریسم در این منطقه از جهان، تنها به دلیل عوامل داخلی و منطقهای نبود. عوامل فرامنطقهای و به ویژه بازیهای ژئوپلیتیکی میان کشورهای ابرقدرت به خصوص ایالات متحده، نقش اساسی در تبدیل افغانستان به مرکز جغرافیایی تروریسم داشت. حوادث 11 سپتامبر و حمله ایالات متحده به افغانستان برای نابود کردن پایگاههای القاعده و طالبان به عنوان مسببان اصلی حادثه، نتیجه پیآمدهای دوران گذار ژئوپلیتیکی است که در تحولات درونی این دوره گذار، افغانستان به مرکز جغرافیایی تروریسم تبدیل شده بود. نظم نوین جهانی به عنوان نظم بدیل جدید در عرصه نظام بینالملل پایانی بر این دوره گذار و آغاز نظم جدید ژئوپلیتیک در جهان محسوب میگردد. بسیاری از پژوهشگران عقیده دارند نظم نوین جهانی در واقع استراتژی راهبردی سیاست خارجی آمریکا در قرن بیست ویکم است. طرح خاورمیانه بزرگ و دموکراتیزه کردن خاورمیانه به عنوان یکی از اجزای تشکیل دهنده این طرح و مبارزه با تروریسم، تسهیل کننده آن محسوب میگردد. شکلگیری جغرافیای تروریسم در افغانستان، منطقه را مستعد تنش و ناآرامیهای مذهبی، قومی و سیاسی متعددی ساخته است که حضور مداوم نیروهای خارجی در آن را موجه نشان خواهد داد، اما این موضوع نگرانیهای جدی امنیتی برای ایران، کشوری که در صف نخست مداخلات بینالمللی و منطقهای بخصوص در همسایگی خود افغانستان است به وجود آورده است.
مباحث نظری
افغانستان
افغانستان کشوری است با قدمت دیرینه و دارای تاریخ فرهنگی کهن؛ این کشور در ابعاد فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی از محرومیتهای مضاعفی رنج میبرد. تاریخ افغانستان حوادث متعددی را پشت سر گذاشته است؛ تجربه تاریخی آن از نظر سیاسی، با استبدادی پرسابقه درهم آمیخته و با حاکمیت مردمی و ملی، فاصلهای بسیار دارد. افغانستان در طی تاریخ یک شاهراه کشورگشایی برای ملل و امپراطوریها در آسیای مرکزی بوده و در طول تاریخ همواره به دلیل داشتن ویژگیهای ژئوپلتیکی و استراتژیکی و منابع طبیعی مورد طمع قدرتهای بزرگ بوده است و این قدرتها برای نیل به اهدافشان از وسایل و راههای مختلفی چون نفوذ در میان تودهها، کمک و حمایت مالی و یورش و تجاوز نظامی- سیاسی استفاده کردهاند؛ البته تاریخ افغانستان خود گویاتر از هر نوشتهای در این زمینه است(پورابراهیم،1387: 145).
ابعاد اهمیت موقعیت افغانستان
الف- اهمیت ژئواستراتژیک
در نظر رهبران کاخ سفید کشور افغانستان در تقاطع راهی قرار گرفته است که قلب دنیا را به شبهقاره هند پیوند میدهد، موقیتی که در مرز دریا و خشکی قرار گرفته و نقطه تلافی قدرتهای جهانی تاریخ بوده است. در قرن بیستم نیز افغانستان مرز دو قدرت بزرگ جهانی بود و با آزادی جمهوریهای آسیای میانه که همه آنها دور از آبهای گرم واقع شدهاند، افغانستان محور استراتژیک منطقه شد. بر این مبنا، آنچه در افغانستان واقع میشود در همه دنیا تأثیر خواهد گذاشت(انصاری،1383: 16). افغانستان به عنوان قلب آسیا، زمنیه تحکیم نفوذ آمریکا در مرکز استراتژیک این منطقه را فراهم میکند، منطقهای که نقطه تلاقی منافع استراتژیک روسیه، چین و ایران به عنوان کشورهای چالشگر در برابر هژمونی آمریکا میباشد (تمنا،1380: 116). به این ترتیب، میتوان گفت که ایالات متحده قصد دارد با نفوذ و سلطه در افغانستان، این کشور را به پایگاهی برای خود تبدیل کرده و بر جغرافیای پیرامون آن و به تبع آن بر معاملات استراتژیک در سطح جهان تأثیر گذارد. از این رو، تسلط آن بر سرزمین مزبور نه به علت خود افغانستان، بلکه در خصوص نقشی است که این کشور در تأثیرگذاری بر حوزه استراتژیک اوراسیا ایفا میکند.
ب- اهمیت ژئوکالچر
هر چند میان افغانستان و آمریکا پیوند فرهنگی معناداری وجود ندارد، اما این دولت(آمریکا) میتواند به کمک تسلط بر سرزمین مزبور سه حوزه فرهنگی ـ تمدنی؛ بودائیسم چین، هندوئیسم هند و اسلام خاورمیانه را تحت کنترل و تأثیر قرار داده، و چالش فرا روی مسیحیت با سایر ادیان در دورنمای فرهنگی آینده را کنترل و مهار نماید(باقری، 1387: 78). نومحافظهکاران آمریکایی از جمله ساموئل هانتیگتون، بارها در مورد اتحاد دو تمدن کنفوسیوسی و اسلامی به دولت آمریکا هشدار دادهاند و یادآور شدهاند که اگر این اتحاد از حمایت تمدن ارتدکسی روسیه نیز برخوردار شود، آن گاه در فرضیّه جنگ تمدنها، بازنده اصلی آمریکا خواهد بود(قراگوزلو، 1380: 42).
ج- اهمیت ژئواکونومیک
در این خصوص که هدف اصلی آمریکا از حمله به افغانستان، تسلط بر ذخایر غنی نفت و گاز منطقه آسیای مرکزی و حوزه خزر است، بسیاری از صاحبنظران اتفاق نظر دارند. این قبیل دیدگاه در کنار توجه به پیشبینی اداره اطلاعات انرژی این دولت مبنی بر اینکه مصرف انرژی کشورهای در حال توسعه تا سال 2025 دو برابر خواهد شد، اهمیت بیشتری مییابد. بر این مبنا، وجوه اهمیت ژئواکونومیکی افغانستان(برای آمریکا) به چند مؤلفه باز میگردد: وجود منابع قابل توجه نفت، گاز و اورانیوم، مکانی بِکر برای سرمایهگذاری، گذرگاهی برای انتقال نفت و گاز آسیای مرکزی به اقتصاد جهان(ملازهی، 1383: 51). به این ترتیب، در شرایطی که ایالات متحده در خلیج فارس حضور نظامی چشمگیری پیدا کرده و در دریای خزر و کشورهای منطقه نیز شرکتهای آمریکایی نفت و گاز، قراردادهای متعددی را برای بهرهبرداری و صدور انرژی امضا کردهاند، حضور نظامی در افغانستان با دستیابی بر فرصتهای اقتصادی(انرژی) قابل توجهی مترادف خواهد شد(مجتهدزاده،1382: 74). در همین مورد باید افزود که در این منطقه ثروتی در حدود 90 میلیارد بشکه نفت نهفته است، در حالیکه ایالات متحده فقط22 میلیارد بشکه ذخایر نفتی دارد. چنانچه افغانستان نیز در قالب متحدی وفادار و گوش به فرمان آمریکا باشد، عبور خطوط انتقال نفت و گاز آسیای مرکزی از مسیری جز ایران، مقدور میشود(قرگوزلو،1380: 43). گروهی دیگر دامنه این بحث را به خاورمیانه کشانده و معتقدند که در راهبرد انرژی آمریکا ، ذخایر نفت و گاز این منطقه در آینده جایگزین نفت و گاز خاورمیانه خواهد شد(ملازهی،1381: 157). نکته دیگر اینکه در سالهای اخیر یکی از نگرانیهای راهبردی آمریکا و متحدان غربیاش در زمینه انرژی، وابستگی بیش از حد اتحادیه اروپا به مسیر خطوط لوله نفت و گاز روسیه میباشد، وابستگی که در برخی از اوقات به عنوان یک اهرم فشار توسط دولت مسکو بکار گرفته شده است. در شرایط کنونی بخش قابل توجهی از نیاز غرب به انرژی از منطقه خاورمیانه تأمین میگردد و با توجه به ناآرامی حاکم بر این منطقه، یافتن گزینههای جایگزین تأمین کننده انرژی چون افغانستان، از اهمیت ویژهای برخوردار میباشد (شکاری، 1386: 12).
یافتههای تحقیق
رها کردن افغانستان توسط غرب پس از پیروزی بر شوروی
افغانها عقیده داشتند بلوک غرب پس از پیروزی آنان در کارزار با نیروهای اتحاد جماهیر شوروی، حمایت خود را از افغانستان ادامه خواهند داد و پاداش ایشان را در بازسازی و توجه به دولتسازی در افغانستان خواهند پرداخت. اما آنچه در واقعیت مشاهده شد، فراموشی ناگهانی افغانها از خاطره غرب و ایالات متحده بود. زیرا سیاست آمریکا در افغانستان تا پایان دهه 1980 میلادی، صرفاً کشیدن انتقام جنگ ویتنام و فروپاشانیدن شوروری سابق بود(روستایی، 142:2006). فراموشی غرب و خلأ قدرت به وجود آمده، سه پیآمد را برای افغان ها به دنبال داشت:
- وابستگی به همسایگان و قدرتهای منطقهای؛
- بروز جنگهای داخلی؛
- ظهور طالبان و القاعده (همکاری و بقا).
چنان که ذکر شد این فراموشی هم باعث ناامیدی و ضدیت مجاهدین با غرب و هم رویکرد مجادلهآمیز ایشان با کشورهای منطقه و همسایگان افغانستان بود. رویکردی که با استقبال تمام از جانب کشورهای همسایه و منطقه رو به رو شد. به دنبال آن، هریک از کشورهای منطقه در راستای تأمین منافع ملی خود در قضایای افغانستان دخیل گردیدند. جنگهای داخلی در دهه پایانی قرن بیستم، نشانگر تصادم منافع کشورهای منطقه و همسایه در آوردگاه افغانستان بود. هر چند بیتجربگی و اختلافات داخلی، مجاهدین افغان را در ناتوانی برای پروسه دولتسازی نیز، نباید فراموش کرد. نتیجه این منازعات داخلی و کنار نیامدن کشورهای منطقهای بر سر موضوع افغانستان، سرانجام زمینه را برای ظهور نیروی سومی به نام طالبان در سال 1994، فراهم نمود(طنین، 1383: 409). از دیگر سو قدرتهای منطقهای همچون ایران، روسیه و هند نیز در حمایت از سایر گروههای رقیب ذیدخل در جریان مناقشات افغانستان، عرصه را برای پاکستان تنگ نموده بودند. این در حالی بود که حیات سیاسی و اقتصادی پاکستان با بیثباتی و ضعف دولت مرکزی افغانستان گره خورده بود. طالبان نیرویی بود که میتوانست پایانی بر منازعات بیسرانجام مجاهدین افغان باشد، زیرا مردم از مناقشات خونین بین گروههای جهادی به تنگ آمده بودند و از نیروهای طالب به گرمی استقبال نمودند(رشید،1379).
روابط طالبان با «ISI»، پاکستان، هم اکنون مشخص گردیده است و سازمان استخبارات پاکستان در تجهیز و حمایت طالبان نقش اساسی داشته است(میلی،1380: 68). پاکستان در جریان جنگهای داخلی افغانستان به حمایت از برخی گروههای افغان میپرداخت، اما چون پاسخ مناسبی دریافت ننمود، با تغییر سیاست خود در افغانستان به وسیله نیروی طالبان در ژئوپلیتیک منطقه، تغییرات مهمی را ایجاد نمود. به طوری که پیروزی طالبان در افغانستان، به مثابه پیروزی منطقهای برای پاکستان در رقابت با هند، روسیه و ایران بود. مناقشه منطقهای کشورهای ذیدخل در افغانستان سرانجام پای کشورهای عربی و حاشیه خلیج فارس را نیز به افغانستان کشاند. پآمد این تحولات القاعده به عنوان سازمانی فراجغرافیای و متحد بینالمللی، طالبان در مناقشات داخلی افغانستان سهیم شد و سهم بارزی به عهده گرفت. اتحاد طالبان و القاعده کفه ترازو را در مناسبات منطقهای به نفع پاکستان رقم زد. سیاستمداران آمریکایی در فاصله سالهای 91 تا 94 میلادی به افغانستان به عنوان یک مسئلة استراتژیک نمینگریستند. هنگامی که در سال 94 میلادی طالبان ظهور کردند، آنان به مسئلة افغانستان علاقهمند شدند. دخالتهای شرکتهای بزرگ آمریکایی و غیر آمریکایی، همزمان با ظهور طالبان در افغانستان، به خوبی تغییرات استراتژی آنها را روشن میکند(گریسهال، 1377 :230). اما سیاستهای غربستیز القاعده در افغانستان بار دیگر، موضوع افغانستان را در مباحث بینالمللی مطرح ساخت. مدتی زمان لازم بود تا اتحاد القاعده و طالبان افغانستان را در کانون توجهات و تحولات سیاسی جهان قرار دهد. سازمان القاعده و طالبان به عنوان نیروهای زمینهساز حوادث بعدی افغانستان و به ویژه حادثه 11 سپتامبر نقشی مرکزی را در سیاستهای مداخلانهجویانه و حمله ایالات متحده به افغانستان داشتند.
علل تهاجم نظامی آمریکا به افغانستان
برخی از تحلیلگران حمله آمریکا به افغانستان را مقدمهای بر« راهبرد بزرگ» این دولت بعد از یازدهم سپتامبر دانستهاند، راهبردی که جزئیات آن یک سال بعد(از حمله به افغانستان) در استراتژی امنیت ملّی آمریکا (2002) آشکار شد(قهرمانپور، 1382: 25). برخی بر این باورند که حرکت مزبور با هدف توجیه نظامی و سیاسی برای حضور این دولت در منطقهای(افغانستان) که اساساً خارج از حوزه امنیتی آمریکا بوده و در منطقه نفوذ سنتی و تاریخی کشورهای انگلستان و روسیه در حدود 200 سال گذشته قرار داشت، شکل گرفت(اسدی،1381: 42). در خصوص اهداف واشنگتن در حمله به افغانستان، به دو دسته(اهداف) کوتاه مدت و بلند مدت اشاره شده است:
الف- اهداف کوتاه مدت
- نابودی القاعده از طریق حمله به افغانستان و نیز حذف پایگاههای آنها در سایر کشورها.
- ارسال این پیام به دیگر دولتها مبنی بر اینکه حمایت از گروههای تروریستی و مجاز دانستن حملات تروریستی علیه منافع امریکا و متحدان، چه عواقبی دارد(walt.2002,p330).
ب- اهداف بلندمدت
در پی حادثه 11 سپتامبر اندیشه مداخلهگرایی ایالات متحده به قصد تفوق بر نقاط استراتژیک جهان جهت احیای پرستیژ ملی این کشور شکل گرفت. این حرکتهای یکجانبهگرایانه که به قصد تثبیت موقعیت هژمونیک آمریکا در جهان رخ داد، نتیجه افکاری بود که در استراتژی اجرایی سیاست خارجی نو محافظهکاران میگنجید(دهشیار،1383: 158). اهداف بلندمدت این حرکت را میتوان در محورهای زیر خلاصه کرد:
- دستیابی این دولت به تضمینهای قطعی در مورد نابودی القاعده در افغانستان و ممانعت از دستیابی دیگر دشمنان بالقوه این دولت به ابزارهای تهدیدزا، به ویژه سلاحهای کشتار جمعی(کیوانحسینی،1387: 34)،
- زمینهسازی برای تقویت، کنترل و مهار قدرت روسیه، چین، هند، ایران و پاکستان.
- تقویت حوزه نفوذ در منطقه غنی از انرژی آسیای مرکزی و خلیجفارس و کنترل انرژی.
- نفوذ در سه حوزه تمدن فرهنگی – دینی، که شرایط را برای پیشبرد سیاست مبارزه با اسلام گرایی، مساعدتر میساخت(فرشادگهر،1381: 203).
حادثه یازدهم سپتامبر و پایبندی رهبران نومحافظه کار آمریکا به آموزه مبارزه با تروریسم، به مقدمهای برای موقعیتیابی دوباره افغانستان در سیاست خارجی واشنگتن تبدیل شد. به کلام دیگر، هرچند این سرزمین در طول حدوداً سه دهه گذشته صحنه فعالیتهای گوناگون ایالات متحده و متحدان اروپایی آن بوده است، اما شرایط نوظهور بعد از سپتامبر2001، افغانستان را به مرز منازعه با تروریسم بینالملل تبدیل کرد. برژینسکی در یکی از آخرین تحلیلهای ژئوپولیتیکی خود نسبت به روندهای آتی بینالمللی و مناطقی که به عنوان کانون ناآرامی و تهدیدآفرینی برای نظام بینالملل باید مدنظر قرار گیرد، از منطقهای به نام «بالکان جهانی» سخن میگوید؛ منطقهای که از کانال سوئز تا سین کیانگ(در شمال غربی چین) و از مرز روسیه و قزاقستان تا جنوب افغانستان را در برمیگیرد. به زعم وی، منطقه مزبور تا چند دهه آینده بیثباتترین و خطرناکترین منطقه جهان خواهد بود. بر این مبنا، وی تاکید میکند که حداقل تا 30 سال آینده مهمترین دستور کار آمریکا برای گسترش امنیت جهانی در برقراری نظم و آرامش و در پی آن، همکاری در سامان بخشیدن به این منطقه خلاصه خواهد شد؛ حوزه جغرافیایی که بزرگترین کانون جهانی بیعدالتی سیاسی، محرومیت اجتماعی، ازدحام جمعیتی و خطر خشونتگرایی افراطی را نیز در بر گرفته است. به این ترتیب، افغانستان را باید از مناطق خاصی دانست که تا سالهای طولانی در الگوی معمای امنیت هژمونی آمریکا از جایگاه مهمی برخوردار است(کیوانحسینی،1387: 38).
وضعیت بیثبات سیاسی درافغانستان طی دهههای اخیر
بیثباتی در افغانستان امری ناشناخته نیست و در طول تاریخ؛ این کشور با نوعی بیثباتی رو به رو بوده است. ولی بیثباتی و جنگ و جهاد در سه دهه اخیر، در قالبهای متفاوت اشغال، جهاد و جنگ داخلی، عوامل مشخصتری دارند. حادثه 11 سپتامبر 2001 و حمله انتحاری منسوب به القاعده به برجهای دوقلوی تجارت جهانی و مقر پنتاگون در واشنگتن یک حادثه مهم و نقطه عطفی در تاریخ روابط بینالملل محسوب میشود. وقایع 11 سپتامبر نشان داد که قدرت آمریکا آسیبپذیر میباشد؛ اما در عین حال این واقعیت را محرز کرد که هژمونی آمریکا تا حد زیادی اجتنابناپذیر است و بسیاری از کشورها میبایستی بین گزینههای متفاوت زندگی، گزینه مبتنی بر تعالیم و نگرشهای سیاسی مورد حمایت آمریکا را انتخاب کنند. یکی از مهمترین پیامدهای حادثه 11 سپتامبر در افغانستان تجلی یافت. این کشور اولین صحنهای بود که روند مداخلهگرایی ایالات متحده آمریکا را پس از حادثه 11 سپتامبر تجربه نمود.
نخستین پیامد مداخله آمریکا در افغانستان پس از 11 سپتامبر، حذف طالبان از قدرت و فروپاشی مقرهای نظامیان سازمان القاعده بود. حکومت طالبان که از زمان به قدرت رسیدن، کشوهای همسایه و نظام جهانی را از طریق صدور موادمخدر، جلوگیری از ورود آب رودخانههای مرزی به کشورهای همجوار، کشتار وسیع شیعیان و گسیل نیروهای مخرب و تروریست با بیثباتی رو به رو ساخته بود، بدون برخورد با واکنش منفی کشورهای متضرر شده به ثباتزدایی در منطقه ادامه داد؛ تا سر انجام آمریکا با توسل به قدرت نظامی و به دنبال بمباران یک ماهه سقوط طالبان را ممکن ساخت(ستاری، 27:1381). در مبارزه با طالبان و تروریسم تمام قدرتهای بزرگ دنیا با ایالات متحده همراه شدند و ایالات متحده با استفاده از مدل«غافلگیری سهجانبه»، به مبارزه علیه طالبان اقدام کرد.
بُعد اول، مدل سهجانبه، ایفای کارکرد برتر و مؤثر هوایی توسط آمریکا، در راستای درهم کوبیدن قابلیتهای نسبی طالبان، فرسایش روحی - روانی نیروهای آن و در نتیجه ریزش و تجزیه این گروه بود.
بُعد دوم، بهرهبرداری از نیروهای ائتلاف شمال در جهت بسط دامنه تصرفات و باز پس راندن طالبان از مناطق شمالی بود.
بُعد سوم، راهبرد«انهدام از درون» یا متلاشی ساختن طالبان از طریق فعال نمودن مخالفان این گروه که از نژاد پشتون میباشند و در این زمینه میتوان به تحریک و ورود «ژنرال عبدالحق»، از فرماندهان پشتون مخالف طالبان، به افغانستان توسط آمریکا با هدف تجزیه نیروهای طالبان اشاره کرد. به این ترتیب ایالات متحده در مدت کوتاهی طالبان را از صحنه قدرت افغانستان حذف کرد. آمریکا پس از فروپاشی سیستم دو قطبی، مطابق دکترین نظم نوین جهانی، جهان را تابع یک نظم سلسله مراتب فرض میکند که در آن آمریکا تنها ابر قدرت جهانی تلقی میشود. جهانی که به گفته بوش پدر، حاکمیت قانون در آن جای قانون جنگل را میگیرد(یاریشگفتی،1387: 162). اما سالها بعد از این اشغال، تحرکات طالبان نشان میدهد آمریکا نتوانست در اهداف خود موفق گردد. به عقیده «نوذر شفیعی»، حضور نیروهای آمریکایی و اساساً نیروهای غربی در افغانستان و عملیات آنها بعد از اشغال افغانستان، را میتوان در دو قالب بررسی کرد: یکی قالب مکان، و دیگری در قالب فضا و زمان. از نظر مکانی نیروهای غربی موفق شدهاند که بخش وسیعی از خاک افغانستان را تحت کنترل خودشان در بیاورند ولی مناطق حوزه جنوب و جنوب شرق افغانستان به عنوان کانون درگیریها باقی ماند. از نظر فضایی و روانی هم موضوع دارای اهمیت است؛ به این معنا که با اینکه نیروهای غربی توانستند بر بخشهای وسیعی از خاک افغانستان مسلط شوند، اما در واقع آن انتظاری که از ایجاد امنیت وجود داشت حادث نشد، یعنی این که هنوز هم درجه بالای ناامنی وجود دارد. مردم افغانستان به لحاظ روانی در امنیت قرار نگرفتهاند، وضعیت اقتصادی مطلوب نیست و جنگ و بیثباتی نیز بر افغانستان حاکم است. به ویژه این که، طالبان بر بیش از ۹ استان افغانستان مسلط هستند و در هر گوشهای از افغانستان که اراده کنند، امکان انجام عملیات انتحاری و سایر عملیات تخریبی را دارند. بنابراین در حمله آمریکا به افغانستان، آنها به لحاظ مکانی بر بیش از دو سوم خاک افغانستان مسلط شدند ولی یک سوم خاک افغانستان که حوزه جنوب و جنوب شرقی را شامل میشود هنوز کانون درگیری است؛ اما به لحاظ فضایی در واقع دستاورد مثبتی ندارند. زیرا برای طالبان که گروه رقیب آمریکاست زمین و مکان اهمیت ندارد؛ بلکه زمان و فضا اهمیت دارد. یعنی هرچقدر که آنها بتوانند در مناطق مختلف نیروهای آمریکا را تحت تاثیر قرار بدهند از این نظر احساس موفقیت بیشتری میکنند(شفیعی،1389، 34).
تداوم و گسترش چرخه تروریزم در افغانستان
ادامه سه دهه بحران در افغانستان، این کشور را بستر تولید و اشاعه بسیاری از گروههای عصیانگر، افراطی و خودسر نموده است. فقدان یک سیستم سیاسی فراگیر، تشدید خصومتهای نظامی و اجتماعی، گسیختگی شیرازه اقتصادی و همگانی شدن فرهنگ خشونت و فقر، زمینههای گستردهای را برای فعالیت و نضج گروههای مسلح خارجی در داخل افغانستان فراهم آورده است. دوره پنج ساله حاکمیت طالبان به دلیل ماهیت مذهبی- فکری این گروه، دوره طلایی برای جولانگری گروههای افراطی بود. خویشاوندی فکری این گروهها با رژیم طالبی، حوزه نفوذ و گستره حضور و فعالیت آنها را در بسیاری از نقاط و شهرهای عمده افغانستان گسترش بخشیده و به تدریج این کشور را پایگاه اصلی و مرکزی گروههای افراطی خارجی قرار داد. نام و آرمان پدیدهای بنام «بن لادن» و «القاعده»، از همین آدرس در سراسر دنیا تکثیر گردید. فراموشی افغانستان در اذهان جامعه بینالمللی، این کشور را به بهشت گروههای خارجی وابسته به شبکه القاعده تبدیل نمود. اگر حادثه یازدهم سپتامبر ٢٠٠١ در امریکا اتفاق نمیافتاد، جامعه بینالمللی نسبت به آنچه در افغانستان در حال وقوع بود، به راحتی و با بیتفاوتی میگذشتند. حادثه 11 سپتامبر، عمق فاجعه افغانستان، ماهیت بحران این کشور و گستردگی و چگونگی نفوذ، حضور و تکثیر ویروس فاجعهباری بنام «تروریزم»، را آشکار نمود؛ ویروسی که جامعه بینالمللی به صورت ناآگاهانه و قدرتهای جهانی به صورت خودخواسته به ریشهمندی و آبیاری بنیههای آن کمک رساندند(مژده،1382: 83).
بنابراین، افغانستان از دو جهت، وقایع و تحولات مربوط به پدیده تروریزم سازمانیافته بینالمللی را برجسته میکند:
- نخست آن که این کشور به عنوان منشأ، تکوین و سپس صدور ایدئولوژی تروریزم نشانهگذاری میشود.
- دوم آن که مبدأ، مبارزه سازمانیافته، جدی و نظامی علیه تروریزم و هسته مرکزی آن از همین کشور در سال ٢٠٠١ توسط ائتلاف بینالمللی آغاز گردید.
مبارزه جدی و پیگیر قدرتهای بینالمللی برای ریشهکن ساختن تروریزم از خاستگاه افغانستان، تنها به پراکندگی تمرکز پایگاه و تکیهگاه قدرت سیاسی‑ نظامی آنها منجر گردیده است، اما توفیق شگرفی در انهدام منابع و مآخذ فکری- تشکیلاتی آنان به دست نیاورده است(شفیعی،40:1383). تروریزم به مثابه یک ایدئولوژی، ریشههای پرعمقی پیدا کرده که عمدتاً با مؤلفههای دینی- مذهبی، انگیزههای سیاسی و اهداف اقتصادی آبیاری میگردد، به همین دلیل خشکاندن این ریشه به زودی و آسانی امکانپذیر نخواهد بود. در افغانستان اما، به دلیل حضور چند ساله رهبران اصلی القاعده در این کشور و پیوند ناگسستنی آن با گروه طالبان، شبکه پیچیدهای از روابط و نسبتهای سیاسی- مذهبی و حتی خانوادگی پدید آورده است. تأثیرات سیاسی این نسبتها بر تحولات داخلی و مناسبات بیرونی و منطقهای افغانستان، حوزه متغییرهای ژئوپلتیک این کشور را پهناورتر نموده است(مژده،1382: 84). تشخیص چگونگی و چرایی چنین نسبتی با چند عامل ژئوپلتیکی درک شدنی است:
1) حمایت برخی از همسایگان افغانستان از رهبران القاعده و فراهمآوری امکان حضور و امکانات فعالیت در مرزهای این کشور، اهرم مؤثر در اختیار این همسایگان قرار میدهد تا برای امتیازگیری در چانهزنیهای منطقهای و سودآوریهای بینالمللی بهره بگیرند؛
2) خویشاوندی فکری و سیاسی گروه طالبان با رهبری القاعده، نوعی ریشه اجتماعی و منطقهای به این عناصر و گروهها داده است. تبدیل شدن قبور کشته شدگان القاعده و طالبان در برخی از مناطق جنوب افغانستان به زیارتگاههای عمومی و مقدس، تفسیر چنین مفهوم تأمل برانگیزی میباشد؛
3) بحرانپذیری ماهیت ساختار نامتعادل سیاسی- اجتماعی افغانستان پتانسیلهای نیرومندی را برای تجدید و تداوم ناخویشتنداریهای سیاسی- اجتماعی فراهم میسازد. پیشبینی چنین شرایطی، ضریب حضور و نفوذ گروههای تروریستی داخلی و خارجی را به طور مداوم افزایش میدهد. گسترش فعالیت و تداوم نفوذ تروریزم در این کشور، به افزایش حضور قدرتهای بینالمللی و رقابتهای منطقهای در صحنه سیاسی افغانستان منجر خواهد شد، که در نهایت، فرآیند این مفروضات و پیشامدها، احساسیت، اهمیت و مفاهیم ژئوپلتیکی این کشور را قابل اتساع میسازد(حقجو،1380: 87).
اثرات حضور ایالات متحده آمریکا و ناتو در افغانستان
پس از سرنگونی طالبان توسط نیروهای آمریکایی، این نیروها در مناطق مختلفی از افغانستان حضور پیدا کردند و دست به احداث پایگاههای متعددی از سوی آمریکا و ناتو زدند که این امر، فینفسه برای ایران تهدید محسوب میشود و ایران را در تیررس دشمنان منافع ملی این کشور قرار میدهد. هر چند که خواستههای نیروهای خارجی، در افغانستان در بیش از یک دهه برآورده نشده است و تأثیرات منفی زیادی از جمله فقر و افزایش تولید موادمخدر و ناامنی برای همسایگان خود به صورت تهدیدی بالفعل، به بار آورده است. با این وجود بعضی از کارشناسان معتقدند که اغلب مردم افغانستان به ایالات متحده به عنوان متجاوز و اشغالگر نمینگرند و این امر بیان کننده رفتار نسبتاً منطقی در این کشور بوده است. این حضور چه با رویکرد نئورئالیستی در امر مبارزه با طالبان و القاعده باشد و چه با رویکردی نئولیبرالیستی به جهت تقویت حکومت مرکزی و بازسازی سیاسی، اقتصادی و امنیتی این کشور، تا به حال به صورت نسبی مورد اقبال افغانها قرار گرفته است(تمنا،1387: 183).
تحولات اخیر به ویژه بحث خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، بازتابهای متفاوتی داشته است که عدهای دستیابی امنیت کامل را خروج آنان از افغانستان میدانند و عدهای دیگر نیز نسبت به تبعات خروج، بدبین میباشند و نتیجه فوری آن را حضور دوباره طالبان در عرصه سیاست و حکومت در افغانستان میدانند که این خود ناشی از عدم تحقق خواستههای عربیها از جمله پروژه دولتسازی و تحقق امنیت در افغانستان میباشد. کشوری که جهت استقرار نظم توانمندی نداشته باشد، همیشه به صورت بالقوه تروریستپرور است(بخشی،1392: 507). علاوه بر این برخی از ناظران میگویند که وضع امنیتی افغانستان پس از خروج نظامیان خارجی نگرانکننده است و حتی گروه بینالمللی بحران هشدار داده است که جنگ داخلی در انتظار افغانستان خواهد بود، آنان دلایل را بیشتر داخلی میدانند. از دید آنان، روند بازسازی به جای این که زیربناهای اقتصادی را هدف قرار دهد، به امورات سطحی و نیازمندیهای موقتی مردم توجه نمود و این سیاست سبب شد که کمکها به مسایل روزمره به مصرف برسد. همچنین نهادهای ملی که با تلاش جامعه جهانی به وجود آمد، اکنون مشاهده میشود که پایهها و بنمایههای این نهادها تا چه حد سست و متزلزل بوده است. اقتدار نظام سیاسی روی ارزشهای دموکراسی بنا شده است؛ اما این ارزشها هنوز نهادینه و همهپذیر نشده است و کشورها و سازمانهای بینالمللی همه روزه در مورد نابودی این دستاوردها هشدار میدهند و ساختار قدرت سیاسی پس از نزدیک به یک دهه بسیار شکنندهتر و لرزانتر به نظر میرسد(مرادی و ترکاشوند،1389: 120).
گسترش تروریسم در افغانستان و اثرات آن بر امنیت ملی ایران
با پایان یافتن جنگ سرد، نخستین شکافها در قطب «غرب»، به وجود آمد. در واقع اضمحلال قطب شرق و سنگین شدن کفه ژئواکونومی به عنوان عمدهترین پهنه رقابت در گستره بینالمللی، موجب محو شدن آن معذوریتهایی گردید که مانع آشکار شدن اختلافات در جبهه غرب میشدند(رحیمی،1389: 21). بنابراین ایالات متحده در فردای فروپاشی نظام دوقطبی در تلاش شد تا با سیاستهایی؛ سرکردگی خود را بر متحدان غربی خویش تداوم بخشد. حفظ دایره مفهومی غرب با نشان دادن هویتی به مثابه دشمن ارزشهای غربی، میتواند سرکردگی ایالات متحده در این مبارزه را تداوم بخشد. در واقع تروریسم، جایگزین خطر کمونیسم در ابتدای قرن بیست و یکم گردید. بنابراین ایالات متحده در دوره گذار نهایت تلاش خود را برای ترسیم مرزهای نظم جدید در "نظم نوین جهانی " به کار برد؛ زیرا جهان در حال حرکت به سوی بیثباتی بود و هیچ کس از وضع موجود راضی نبود. ایالات متحده معتقد است که شرایط موجود نمیتواند منافع او را تأمین کند(سریعالقلم، 1371 :213). به این ترتیب خاورمیانه به عنوان یکی از مناطق حساس و مهم ژئواکونومیک و ژئوپلیتیک، نقش مهمی را در ژئواستراتژی آمریکا در قرن بیست و یکم و در چارچوب نظم نوین جهانی ایفا خواهد نمود(رحیمپور،1381: 59). امری که ایالات متحده از 11 سپتامبر به بعد، در حال اجرا و عملی ساختن آن بوده است. به نظر میرسد مبارزه با تروریسم پروژه مناسب و موجهی برای ایالات متحده فراهم نموده است. گفتمان ژئوتروریسم، مکمل اجرایی تبدیل نمودن افغانستان و عراق به جغرافیای تروریسم بود. در واقع مبارزه با تروریسم در راستای اهداف استراتژیک ایالات متحده آمریکا که این گفتمان پای همپیمانان غربی آمریکا را نیز به موضوع افغانستان کشانید. بنابراین میتوان گفت ژئوتروریسم هم پیآمد و هم شرط وقوع حادثه 11 سپتامبر بود، بدین معنی که چنانچه به تردیدها و سؤالات بی پاسخ حادثه 11 سپتامبر نگاهی انتقادی داشته باشیم(لوران، 1382) که البته دلایلی هم در این باره مطرح شده است. استفاده از موضوع مبهم تروریسم و ارجاع آن به ریشههای جغرافیایی آن میتوانست به نحو مطلوبی علل وقوع حادثه 11 سپتامبر باشد و مبارزه با این پدیده نیز مقوم تئوریکی و عملی اقدامات نظامی ایالات متحده در افغانستان و سپس عراق، بنابراین ژئوتروریسم به بهترین نحو پاسخگوی تمامی پیچیدگیهای موجود در عرصه نظام بینالمللی در چارچوب طرح ایالات متحده مطرح شد.
گذار ژئوپلیتیکی به وجود آمده پس از جنگ سرد شرایط را برای اجرای پروژه راهبردی تا رسیدن به نظم نوین مورد دلخواه ایالات متحده فراهم نمود. اما رسیدن به این هدف مستلزم یک سیاست مقطعی و گذرا در دوره گذار ژئوپلیتیکی بود تا بتواند به درستی در طی مرحله گذار موفق عمل نماید. ژئوتروریسم مفهوم جامع و غالبی بود که در نتیجه حادثه 11 سپتامبر امکان مناسبی برای تحقق یافت. با این حال آنچه به عنوان یک مسئله مهم و اساسی به نظر میرسد، آن است که اینک جهانی شدن تروریسم از سیاست آمریکا و کشورهای غربی که بر منافع زودرس اقتصادی و ژئواستراتژیک ایشان بنا یافته، پیشی گرفته است. جهانی شدن تروریسم عکسالعمل سیاسی در برابر سیاست آمریکا و کشورهای غربی است(روستایی، 2006 :137). هر چند شکلگیری پدیده تروریسم را نمیتوان پیآمد مستقیم عملکرد ایالات متحده و غربیها در افغانستان دانست. اما نمیتوان از این نکته نیز غافل شد که پیآمد اقدامات غربیها در دوران جنگ سرد و پس از آن، زمینه را برای مساعد شدن افغانستان به عنوان جغرافیایی برای تروریستها مهیا ساخت. از سوی دیگر شکی نیست که مهار تروریسم در افغانستان و شکلدهی جغرافیایی به آن در این حوزه؛ با منافع استراتژیکی غرب در منطقه پیوند خورده است. به همین منظور ژئوتروریسم در واقع به مثابه ابزاری در دست قدرتهای غربی بوده تا با استفاده از شرایط موجود از تروریسم برای نیل به اهداف منطقهای خود استفاده نمایند.
از سویی دیگر در سیستم نوین بینالملل، ایالات متحده به عنوان کارگزار سیستم برای مدیریت سیستم نیازمند تعریف حوزههای مختلف جغرافیایی تحت عنوان سیستمهای منطقهای و زیر سیستمهای منطقهای است. حوزه جغرافیایی تروریسم با محوریت افغانستان یکی از زیر سیستمهای منطقهای است که ایالات متحده با تعریف آن به عنوان سیستم تابعه آشوبساز با محور قرار دادن موضوع تروریسم، سعی در مدیریت آن در راستای اهداف منطقهای خود در آسیای غربی دارد. با توجه به تعارض منافع ایران با ایالات متحده در سطح بینالمللی، این کشور در مورد ایران با توجه به موضوع تروریسم جغرافیایی همزمان چند رویکرد را پیگیری مینماید :
الف) مدیریت گسترش جغرافیای تروریسم در منطقه در ارتباط با کشورهایی همچون ایران، چین، هند و روسیه و به ویژه ایران با محوریت افغانستان برای ضربه زدن به منافع منطقهای ایران؛
ب) ایجاد مناقشات مذهبی، قومی و سیاسی در داخل ایران با تشدید اقدامات تروریستی بخصوص در شرق ایران. به طور مثال مشاهده میشود پس از حضور ایالات متحده و ناتو در افغانستان از سال 2001 به این سو دامنه اقدامات خرابکارانه و ترویستی گروههایی مانند جندالله و جیشالعدل در شرق ایران که در حوزه مخاطرات امنیتی جغرافیایی تروریسم در افغانستان قرار گرفته، شدت بیشتری گرفته و سعی در تداوم و گسترش آن در فاز دوم به درون مرزها و مناطق مرکزی کشور ایران است؛
ج) با توجه به حساسیت موجه و جدی ایران در برخورد با مخاطرات تروریستی ناشی از جغرافیایی تروریسم در افغانستان، غرب به دنبال ایجاد بیاعتمادی بین ایران و افغانستان و پاکستان در موضوع تروریسم خواهد بود و گروههای سیاسی – نظامی را در سه کشور برای دامن زدن به این بیاعتمادی تقویت خواهد نمود؛
د) گسترش دامنه جغرافیایی تروریسم در منطقه این امکان را برای ایالات متحده فراهم مینماید که بار مسؤولیت مبارزه با تروریسم را به دوش کشورهای منطقهای همچون ایران، روسیه، چین و هند انداخته و ناتوانی خود را در جنگ علیه تروریسم در طول سالهای گذشته جبران نماید و کشورهای منطقه را در مبارزه طولانی و فرسایشی جنگ با تروریسم درگیر نماید(رحیمی،1389: 24).
نتیجهگیری
منطقه خاورمیانه و غرب آسیا به دلیل موقعیت جغرافیایی ویژه، منابع عظیم انرژی و ویژگیهای ژئوپلیتیکی خاص خود همواره در کانون توجهات قدرتهای بزرگ از گذشته تا به امروز بوده است. این قدرتها همیشه در پی حضور و اعمال قدرت خود بر این منطقه و در نتیجه تأمین منافع پایدار خود بودهاند. حادثه 11 سپتامبر شرایط را برای حضور بیش از پیش قدرتهای خارجی به بهانه حفظ صلح و امنیت منطقهای و بینالمللی در منطقه فراهم نمود. اشغال کشور افغانستان و پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه صحت این مطلب را به اثبات میرساند. حضور این نیروها در افغانستان نه تنها به امنیت افغانستان و منطقه کمک نکرده، بلکه خشونت و ناامنی را در منطقه افزایش داده است. به دنبال شکست طالبان در افغانستان، این فرض وجود داشت که وضعیت کشور به حالت آرامش و ثبات سیاسی سوق پیدا خواهد کرد، اما حوادث بعدی نشان داد گروه طالبان و القاعده هنوز در افغانستان و حتی در پاکستان فعال هستند و زمینههای تروریسم در حال گسترش است. در سالهای اخیر، حملات طالبان از نظر کمی و تعداد و کیفی و شدت تهاجم افزایش داشته است. نیروهای شبه نظامی طالبان، روشهای تله انفجاری و یا بمبگذاریهای انتحاری را شدت بخشیدهاند. گروههای شورشی در افغانستان، از قبایل و دستجات متعدد تشکیل شدهاند که شامل: طالبان که عمدتاً از پشتونها هستند، القاعده، حزب اسلامی گلبدین، حزب اسلامی خالص، شبکه حقانی، شریعت محمدی، لشکر اسلام، لشکر طیبه و جنبش اسلامی ازبکستان میگردند. وضعیت افغانستان را با پیچیدگی بیشتر مواجه می سازد. از سوی دیگر گسترش جغرافیای تروریسم در سطح منطقه ای با توجه به تنوع بازیگران منطقه ای و تعارض منافع بین بازیگران، امکان کنترل پی آمدهای خطرناک حاصل از آن را در منطقه آسیای جنوب غربی که ایران یکی از مهم ترین قدرت های آن محسوب می گردد مبهم نشان می دهد. با توجه به گسترش جغرافیای تروریسم، منطقه جنوب آسیای غربی و آسیای مرکزی می تواند نخستین جغرافیایی باشد که در دام تروریسم مبهم غربی گرفتار خواهد شد. در صورتی که ایران به عنوان بزرگ ترین و مهم ترین همسایه افغانستان، در کانون توجه ایالات متحده و غرب برای درگیر شدن در دامان تروریسم و افراط گرایی حاصل از جغرافیای افغانستان می باشد. با توجه به تعارض و تضاد منافع ایران با ایالات متحده، این کشور در همسایگی افغانستان بیشترین تأثیرات امنیتی را از این حوزه تروریستی داشته است. پیوندهای جغرافیایی افغانستان با ایران و مرزهای گسترده جغرافیایی این کشور با ایران که حدود 936 کیلومتر است. صدور و گسترش جغرافیای تروریسم در حاشیه شرقی ایران خطر رو به تزایدی خواهد بود که در وهله اول مخاطرات منطقهای ناشی از جغرافیای تروریسم، کشور ایران را متأثر خواهد ساخت. درگیری ایران با پیآمدهای مستقیم و غیر مستقیم تروریسم و افزایش هزینههای نظامی و امنیتی ایران؛ این اجازه را به ایران میدهد تا در مورد مهار مخاطرات امنیتی حاصل از شکلگیری جغرافیای تروریسم در افغانستان، برنامههای امنیتی یک جانبه و چند جانبه را به دست گیرد که خود بر ابعاد پیچیده این مسئله خواهد افزود.
معصومه دهمرده(1394)، چرایی و چگونگی شکلگیری جغرافیای تروریسم در افغانستان و تأثیر آن بر امنیت ملی ایران، تهران: دومین کنگره بینالمللی هفده هزار شهید ترور؛ ایران قربانی تروریسم.