دکتر محسن مدیرشانهچی(دانشیار گروه علوم سیاسی. دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد)
معصومه دهمرده(کارشناس ارشد علوم سیاسی)
چکیده
مسأله چگونگی ایجاد انسجام و وحدت ملی، یکی از مهمترین دغدغههای حکومتهاست. از این رو شناخت و بررسی سوابق تاریخی، پیشینه و ارزشهای فرهنگی و مذهبی اقوام در یک منطقه، میتواند حکومتها را در ایجاد هماهنگی با اقوام و تأمین امنیت در منطقه یاری سازد. بلوچستانی که امروزه در داخل مرزهای ایران میشناسیم؛ بخشی از بلوچستانی است که تا قبل از قتل نادرشاه تماماً تابعی از حکومت ایران بوده است و در حال حاضر قسمتی از آن به تزویر انگلیسیها تحت عنوان بلوچستان شرقی، بخشی از کشور پاکستان را تشکیل میدهد. سیستان و بلوچستان از حیث وجود گروههای ذینفوذ قومی شرایط منحصر به فردی را در سطح کشور دارد و از گروههای قومی و مذهبی متعددی تشکیل شده است و هر کدام از گروههای قومی و مذهبی وظایف خاص خود را در استان دارند. با توجه به نقشی که این گروهها دارند؛ تأثیرات خاص خود را بر جامعه تحت نفوذشان خواهند داشت. یکی از گروههای ذینفوذ مهم در سیستان و بلوچستان، سران طوایف میباشند. سنت، دین و مذهب در جامعه فوق به سران طوایف نقشها و وظایف منحصر به فرد داده که میتوانند باعث انسجام سیاسی، مذهبی و قومی در استان شده و زمینه مشارکت افراد در امور سیاسی و باعث همکاری و اتحاد گروههای مذهبی، قومی شوند. پس به صورت کلی میتوان گفت که استان سیستان و بلوچستان، به دلیل تنوع قومی و مذهبی و جایگاه مهمی که سران طوایف در بین مردم دارند میتواند الگوی مناسبی برای اتحاد و انسجام ملی باشد. مقاله حاضر به بررسی و تحلیل نقش و جایگاه نخبگان و سران طوایف قوم بلوچ در واگرایی و همپیوندی ملی(مطالعه موردی منطقه بلوچستان) میپردازد که گروهها و طبقات ذکر شده، چه نقش و وظایفی را در ایجاد همپیوندهای ملی دینی، مذهبی و قومی میتوانند داشته باشند و آن را مورد واکاوی قرار میدهد. روش تحقیقی که در این مقاله استفاده شده، روش توصیفی – تحلیلی است که در ادامه با روش کتابخانهای و از طریق تحقیق و تفحص در کتب و مقالات علمی به تجزیه و تحلیل مطالب در خصوص موضوع تحقیق پرداخته شده است.
واژگانکلیدی: قومگرایی، واگرایی، همپیوندی ملی، قوم بلوچ، سیستان و بلوچستان، ایران.
مقدمه
یکی از مهمترین شاخصهای جغرافیای انسانی ایران تنوعات قومی و فرقهای است. وجود این پدیده که در استانهای مرزی محسوستر است باعث میشود هر گونه گسترش خشونتهای فرقهای در کشورهای همسایه بر اساس قانون مجاورت به شهرهای مرزی ایران نیز تسری یابد و ضریب امنیتی استانهای مرزی را با چالشهای جدی مواجه کند. به عبارت دیگر، یکی از کانونهای تهدید نرمافزاری امنیت ملی، افزایش اصطکاک و تداوم تنشهای فرقهای در کشورهای همسایه و احتمال تسری ناامنی به مناطق مرزی است که میتواند به عنوان یکی از ابزارهای مداخلهجویانه قدرتهای فرامنطقهای مستقر در منطقه با رویکرد بحرانسازی، امنیتزدایی، امتیازگیری و ایجاد تنشهای چند بعدی در داخل کشور به کار گرفته شود. تکثر قومی- فرقهای از شاخصههای بافت جمعیتی ایران و استان سیستان و بلوچستان است و کشورهای رقیب ایران، با آگاهی از این ویژگی و بهرهبرداری هدفمند از ابزارهای جنگ روانی، همسو با گسترش تهدیدهای برونمرزی، برنامهریزی میکنند تا ناسیونالیسم قومی و حمایت مادی- معنوی خزنده از جریانهای افراطی وهابیت و سلفیگری را نیز در جهت گسترش اختلاف میان اقوام مختلف و همچنین شیعیان و سنیهای داخلی و منطقهای افزایش دهند که در صورت عدم تبیین یک راهکار یا راهبرد مناسب، میتواند وحدت، همبستگی و انسجام ملی را به ویژه در استان سیستان و بلوچستان با مؤلفههای متعدد قومی و مذهبی که دارد، با چالش روبرو کند که در صورت تحقق؛ میتواند، تهدیدهای جدیدی را علیه امنیت استان و کشور به وجود آورد. در شرایط کنونی، هدف نیروهای مخالف نظام جمهوری اسلامی ایران از گسترش واگراییهای قومی- فرقهای، تضعیف اقتدار و مشروعیت سیاسی- ایدئولوژیک حاکمیت، افزایش ناامنی در داخل و جلوگیری از شکلگیری یک نظام امنیت دستهجمعی در سطح استان سیستان و بلوچستان است.
بیان مسئله
تحقیقات مختلف نشان میدهد که تا قبل از دهه 60 میلادی، موضوع تنوع قومی دلمشغولی زیادی برای اندیشمندان و جوامع ایجاد نمیکرد، اما به موازات احیاء هویتهای قومی و شکلگیری تعارضات قومی، مسئله قومیت و هویت قومی از یک موضوع پیرامونی به موضوع اصلی در ادبیات و آثار اندیشمندان علوم اجتماعی و سیاسی تبدیل شده و به عنوان یکی از برجستهترین مسایل جهانی مطرح شده است، چنانچه برخی عصر حاضر را قرن اقلیتها و قومیتها میدانند و مسئله قومیت را مهمترین دغدغه انسان عصر نو میشمارند(ربانی و همکاران،1388: 34). ایران کشوری است که ترکیب جمعیتی آن از چند جزء نامتوازن و ناهمسان تشکیل شده است. به هر میزان که از مرکز مبتنی بر قوم اکثریت(فارس، شیعه مذهب)، به پیرامون حرکت کنیم نمادهای همبستهساز میان اقوام متأثر به نوعی ضعیف میشود. از این رو در برخی مناطق کشور که بیشتر مبتنی بر اقوام غیر فارس و غیر شیعه میباشند و دنباله جمعیتی آنها به خارج از کشور کشیده شده، با بحرانهایی مواجه هستیم که یکپارچگی سرزمینی کشور را تهدید میکند(حافظنیا و کاویانیراد،1385: 16). قوم بلوچ از جمله اقوامی است که عوامل متعددی در حوزه دین، زبان، ریشههای تاریخی مشترک آنان را با قوم اکثریت(فارس) پیوند زده، اما عوامل دیگری چون مذهب، فاصله جغرافیایی، نگرش حکومت در عدم مشارکت جدی آنان در حوزه مدیریتی خرد و کلان سبب جدایی آنان از قوم اکثریت گردیده است(مقصودی،1378: 76).
بلوچستانی که امروزه در داخل مرزهای ایران میشناسیم؛ بخشی از بلوچستانی است که تا قبل از قتل نادرشاه تماماً تابعی از حکومت ایران بوده است و در حال حاضر قسمتی از آن به تزویر انگلیسیها تحت عنوان بلوچستان شرقی، بخشی از کشور پاکستان را تشکیل میدهد. بلوچستان ایران به لحاظ ویژگیهای اجتماعی از دو ناحیه نسبتاً متمایز سرحد و مکران تشکیل شده است. تفاوت این دو ناحیه بیشتر در نوع سیستم اجتماعی آن و نوع معیشت ساکنینش میباشد. سیستم اجتماعی سرحد بیشتر بر پایه قبیلهای است که در رأس هرم قدرت هر قبیله سردار قرار گرفته است. از آن جا که هر قبیله از چندین زیر مجموعه تشکیل شده؛ بنابراین هر زیر رده فامیلی دارای یک کدخدا میباشد که در حقیقت نماینده سردار در زیر رده میباشد. این سیستم هنوز به نوعی در منطقه کارآیی دارد و حرف شنوی از سردار و یا مجلسی که از سران قبیله و زیر ردهها تشکیل شده، برای اعضای آن قبیله به نوعی فرض و واجب میباشد. سیستان و بلوچستان از حیث وجود گروههای ذینفوذ قومی شرایط منحصر به فردی را در سطح کشور دارد و از گروههای قومی و مذهبی متعددی تشکیل شده است و هر کدام از گروههای قومی و مذهبی وظایف خاص خود را در استان دارند. با توجه به نقشی که این گروهها دارند تأثیرات خاص خود را بر جامعه تحت نفوذشان خواهند داشت. یکی از گروههای ذینفوذ مهم در سیستان و بلوچستان، سران طوایف و مولویها میباشند. سنت، دین و مذهب در جامعه فوق به سران طوایف و مولویها نقشها و وظایف منحصر به فرد داده که میتوانند باعث انسجام سیاسی، مذهبی و قومی در استان شده و زمینه مشارکت افراد در امور سیاسی و باعث همکاری و اتحاد گروههای مذهبی، قومی شوند(حافظنیا و کاویانی،1385: 17). به طور کلی میتوان گفت که استان سیستان و بلوچستان، به دلیل تنوع قومی و مذهبی و جایگاه مهمی که سران طوایف در بین مردم دارند میتواند الگوی مناسبی برای اتحاد و انسجام ملی باشد. سران طوایف نقشهای مختلف و متعددی را بر عهده دارند؛ نقشهای مثل رهبری طایفه، جلوگیری از هرج و مرج در طایفه، سازماندهی طایفه، نحوه رابطه با طوایف دیگر، نحوه رابطه با گروههای مذهبی و قومی. پس سران طوایف و رهبران این گروهها و طبقات با انجام پارهای از وظایف میتوانند باعث نوعی همپیوندی در استان سیستان و بلوچستان گردند و همچنین موجب ایجاد همگرایی و همپیوندی عملی در استان سیستان و بلوچستان شوند. هممرزی استان با دو کشور پاکستان و افغانستان، به خصوص ایالت بلوچستان پاکستان و مسائل مطرح شده از قبیل استقلال بلوچستان و تشکیل حکومت مستقل بلوچستان و عملکرد ضعیف نیروهای امنیتی آن کشور و حضور گروههای تروریستی زیاد در این کشور، به سیستان و بلوچستان جایگاه مهمی در سطح ملی داده است. خطمش یک کشور با گروههای قومی که در آن سکونت دارند، در ارتباط متقابل با یکدیگر صورت میگیرد. هدف این تحقیق، این است که مسایل مربوط به اقوام ایرانی را؛ خصوصاً قوم بلوچ را با همپیوندی با حکومت مرکزی مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. سران طوایف، سرداران، معتمدین و ریشسفیدان قوم بلوچ، با توجه به جامعه سنتی استان و به خصوص بلوچستان که به این موضوع در طی مقاله خواهیم پرداخت، هنوز میتوانند نقش مهمی را در مسایل همپیوندی دینی و قومی با دولت مرکزی ایفا نمایند. تعامل سران و ریشسفیدان قوم بلوچ با دولت مرکزی میتواند نقشی کلیدی و راهبردی در امنیت، همگرایی و همپیوندی ملی استان داشته باشد؛ تعاملی که با توجه به خصومت کشورهای منطقهای و فرامنطقهای با جمهوری اسلامی ایران به عنوان ضروریترین نیاز استان سیستان و بلوچستان در شرایط کنونی الزامی و اجتنابناپذیر میباشد.
مباحث نظری
الف- قوم
قوم، اجتماعی از افراد است که دارای منشأ مشترک(اعم از واقعی یا خیالی سرنوشت مشترک، احساس مشترک و انحصار نسبی منابع ارزشمند مشترک میباشد(چلبی،1377: 43). یا قوم عبارت است از یک جمعیت انسانی مشخص که با یک افسانه اجدادی مشترک، خاطرات مشترک، عناصر فرهنگ پیوند با یک سرزمین تاریخی یا وطن و میزانی از حس منافع و مسؤولیت. این تعریف مبتنی بر چند عنصر محوری هویت، اقتصاد، آگاهی و فرهنگ مشترک است که به آن اعتبار علمی میبخشد(اخوانمنفرد و همکاران،1387: 402).
ب- گروههای قومی
شکافهای قومی سبب پیدایش گروههای مختلف قومی میشود. تمایزاتی که گروههای مختلف قومی را از یکدیگر جدا میسازند، بسته به نوع تعریفی که از قومیت و گروه قومی ارائه میدهیم، متفاوت است. عدهای قومیت را بر اساس معیارهای مذهبی، برخی معیار نژادی و عدهای دیگر نیز بر اساس معیارهای فرهنگی تعریف کردهاند(Theodorson,1969: 135). گروه قومی را میتوان اجتماع کوچکی از انسانها در درون جامعهای بزرگتر دانست که به صورت واقعی یا احساسی و ادارکی، دارای اصل و نسب مشترک، خاطرات مشترک و گذشته تاریخی- فرهنگی مشترک و نیز یک یا چند عنصر سمبلیک نظیر خویشاوندی، مذهب، زبان، سرزمین و خصوصیات ظاهری و فیزیکی مشترک هستند، که هویت گروهی آنان را از گروههای دیگر متمایز میسازد و اعضای آن به تعلقات گروهی- قومی خود آگاهی دارند(مقصودی،1380: 54). «بروس کوئن» (1379)، گروههای قومی را گروهی میداند که اعضای آن ویژگیهای یکسان فرهنگی(دین، زبان و ملیت) دارند و «وسوانت» (1376)، معتقد است که گروه قومی، مجموعهای از افراد را در بر میگیرد که دارای زبان مشترک و یا فرهنگ مشترک برانگیخته از آن باشند. جامعهشناسان معتقدند که قومیت هم دارای مؤلفههای ذهنی و هم عینی است که عبارتنداز: علاقه و آگاهی ذهنی از هویت، تعلق، منافع و علایق مشترک و اشتراکات عینی فرهنگی در زبان، پیشینه تاریخی، دین و سرزمین مشترک. واژه قومیت با توجه به قدرت کلیسا در اروپا معانی متفاوتی داشته است. به طوری که تا پیش از قرن بیستم، صبغه دینی مسائل قومی چنان شدید بود که در یکی از چاپهای قدیمی فرهنگ آکسفورد، نویسندگان آن فرهنگ، قومیت را با کفر و «موهومات کفرآمیز»، یکسان معرفی کردهاند(افتخاری،1378: 69).
ج- هویت ملی
هویت ملی، همان احساس تعلق و تعهد نسبت به اجتماع ملی و نسبت به کل جامعه در نظر گرفته شده است و میتوان گفت هویت ملی به این معناست که افراد یک جامعه، نوعی منشأ مشترک را در خود احساس کنند(یوسفی،1379: 27). در تعریفی کاملتر هویت ملی، مجموعهای از گرایشها و نگرشهای مثبت نسبت به عوامل، عناصر و الگوهای هویتبخش و یکپارچه کننده در سطح کشور به عنوان یک واحد سیاسی است(حاجیانی،1379: 197). هویت ملی دارای عناصر سازندهای از جمله ارزشهای ملی، دینی، جامعهای و انسانی است. ارزشهای ملی، تمامی مشترکات فرهنگی اعم از سرزمین، زبان، نمادهای ملی، سنتها و ادبیات را شامل میشود؛ ارزشهای دینی، تمام مشترکات دینی و فرهنگ دینی را شامل میشود؛ ارزشهای جامعهای، به اصول، قواعد و هنجارهای اجتماعی نظر دارد و ارزشهای انسانی، به کلیه اصول و قواعد انسانی، فارغ از هر گونه محدودیت اجتماعی و جغرافیایی برای نوع بشر نظر دارد(مظفری،1391: 2245).
د- قوم بلوچ
قوم بلوچ، گروه قومی است که در منطقه جنوبشرق ایران ساکن هستند. برخی ریشه قوم بلوچ را ایرانی(آریایی) و برخی عربی دانستهاند. دیدگاههای دیگری نیز در مورد ریشه قوم بلوچ وجود دارد مانند این که منشأ بلوچها را به ترکمنها، خانواده«رجپوت هندی» و یا شاهزادگان هندی دانستهاند. بلوچها قبل از گسترش اسلام، زردتشتی بودهاند؛ پس از اسلام امروزه اکثریت بلوچها مسلمان و پیرو مذهب تسنن و از نوع فرقه حنفیه میباشند. پس از تصرف بلوچستان و کرمان، به دست اعراب در زمان خلیفه دوم، بسیاری از مردم این منطقه مسلمان شدند و دین اسلام را پذیرفتند و برخی دیگر دادن جزیه را پذیرفتند(سربازی،1377: 19). بعدها در بین مذهب تسنن اختلاف افتاد و به چهار شعبه حنفی، حنبلی، شافعی و مالکی تقسیم شدند. به روحانیون بلوچ، مولوی گفته میشود که انجام وظایف دینی و مذهبی و حل اختلافات مردم بر عهده آنهاست(احمدی،1378: 108). در یک تقسیمبندی کلی، جامعه بلوچستان به دو بخش یکجانشین و کوچنشین(عشایر) قابل تفکیک است(ابراهیمی،1388: 71).از دیده واژهشناسی، بلوچستان آمیزهای از دو تکواژه بلوچ(نام فرد یا گروه) و ستان(مکان) است. از این رو، بلوچستان به ناحیهای اطلاق میگردد که همه یا اکثریت باشندگان آن به گویش بلوچی صحبت میکنند. نخستین بار نام بلوچستان در کتیبههای بیستون و تختجمشید به نام «ماکا» یا «مّکّه» و زیر عنوان ایالت چهاردهم آمده است(کاویانیراد،1380: 63).
یافتههای تحقیق
پراکندگی جغرافیایی قومیت بلوچ
بلوچها در منطقهای به هم پیوسته شامل ایالات بلوچستان پاکستان، بخشهای از استان سیستان و بلوچستان، شهرستان جاسک و همچنین قسمتهایی از شهرستانهای کهنوج و نهبندان ایران و گوشه جنوب غربی افغانستان شامل هلمند، حوالی گودزره و ساحل شرقی هامون صابری و عمان سکونت دارند(کریمیپور،1380: 144). همچنین در بخشهای جنوبی استان خراسان جنوبی و رضوی، کرمان و مشرق استان هرمزگان و عده کمی هم در استان گلستان به سر میبرند(حسینی،1385: 43). شرق ایران به دلیل موقعیت خاص ژئوپلیتیکی و مرکزیت تمدن آسیا در اکثر مقاطع تاریخی، چهاراه حوادث و ناامنی بوده است و همچنین شهرهای شرق ایران با نزدیکی به مرزهای ملی و قومی، هرگز در امنیت کامل نبوده و ناامنی و تهدید(به طور آشکار و پنهان)، از عوارض و ویژگیهای ثابت آنها بوده است(بایسلامی،1385: 77). درباره آمار دقیق جامعه بلوچ در جهان اطلاعات دقیقی در دست نمیباشد. برخی این جمعیت را 7 تا 12 میلیون تخمین زدهاند. ولی بر طبق آمار"کارینا جهانی" در حدود 5 تا 8 میلیون نفر در جهان به زبان بلوچی صحبت میکنند که 60 تا 70 درصد آنها در پاکستان(5 تا 6) و بیش از 5/1 میلیون نفر در ایران، حدود 200 هزار نفر در افغانستان، 150 تا 200 هزار نفر در کشورهای عربی خلیجفارس ساکن هستند(شعبانی،1391: 680). در باور بلوچهای پاکستان و برخی بلوچهای ایرانی، سردمدار گرایشهای سیاسی بلوچها، دوستمحمدخان بوده که وی خواستار قدرت سیاسی در مناطق طایفهای همراه با روابط حسنه با دولت مرکزی نیز بوده است که در نهایت جنبش او شکست خورده و اعدام گردیده است. بعد از وقوع انقلاب اسلامی که اقتدار ملی را موقتاً تضعیف کرد و منجر به چند سازمان سیاسی بلوچ شد، به استثنای حزب اتحاد مسلمین که تشکلی مذهبی و نیمه سیاسی بود گروههای دیگر سیاسی و گرایشهای قومی و چپگرایانه داشتند و از حمایت مردمی چندانی برخوردار نبودند. با افزایش تمرکز در جمهوری اسلامی ایران و تشدید قرائت مرزبندی اهلسنت به ویژه پس از پایان جنگ و به موازات آن اوجگیری جریان بنیادگرایی سنتی در کشورهای همسایه شرقی، بیاعتمادی بین نظام، مردم و بین اقوام و مذاهب در بین بلوچها فزونی گرفت و پیامد این بیاعتمادیها و مرزبندیها، احساس تحقیر و تضعیف بود و در نتیجه شکافهای اجتماعی آن هم حول قومیت و مذهب پیش از پیش شدت یافت(حسینی،1385: 6). عراق و سایر کشورهای محافظهکار عرب پس از انقلاب اسلامی ایران در سال 1375 و به ویژه در طول جنگ ایران و عراق، حمایت خود را از بلوچهای ناراضی در ایران از سر گرفتند. نگرانی رژیمهای محافظهکار از تمایلات رشد بنیادگرایی اسلامی و صدور انقلاب اسلامی ایران، علت اصلی علاقه آنها به مسئله بلوچها بود که میتوانست به شکلگیری بلوچستان آزاد بینجامد(احمدی،1379: 23). در مجموع بلوچهای هر دو کشور ایران و پاکستان تمایل فراوانی به استقرار بلوچستان آزاد ندارند و از حمایت بینالمللی قابل توجهای هم برخوردار نیستند.
ساختار اجتماعی طوایف بلوچ
بلوچها در قالب دهها طایفه بزرگ و کوچک سازماندهی شدهاند. به گونهای که شمار طایفههای بلوچ را 150 طایفه کوچک و بزرگ ذکر کردهاند(جهانبانی،1338: 62). طوایف بلوچ از زمان هجوم مغول تا اواسط قرن 19 از قدرت و تواناییهای بسیاری برخوردار بودند. گرچه در دورههای مختلف تاریخی حکومت مرکزی سعی در کنترل طوایف و سرداران آنها را داشته، اما در دوره ضعف حکومت مرکزی، سرداران بلوچ در رأس طوایف آغاز به گسترش حوزه نفوذ خود میکردند(سالزمن،1375: 96). وجود ساختار شبهفئودالی در جنوب بلوچستان و سرداری در شمال بلوچستان، در نوع روابط سیاسی- اجتماعی و روابط اقتصادی با طوایف دیگر مستقر در این منطقه، از یکسو و با دیگر اقوام همجوار از سوی دیگر، تأثیرگذار بوده است. یعنی روحیه جنگجویی در طوایف شمال و بخش مرزی بلوچستان ایران بیشتر از طوایف جنوب بوده است؛ چرا که طوایف ساکن در جنوب به کشاورزی و طوایف شمال به حرکت ناشی از شبانی و دامداری وابسته بودهاند. ساختار طایفهای و سرداری در بلوچستان با ظهور دولت مدرن دستخوش تحولات اساسی شد. با روی کار آمدن سلسله پهلوی این ساختار بیشتر در هم کوبیده شد(عصاریاننژاد،1383: 49). با پیروزی انقلاب اسلامی این ساختار سنتی سرداری به شدت تضعیف شد؛ اما در قالبهای جدیدی همچون مولویها دوباره آغاز به فعالیت کرده است. در یک تقسیمبندی کلی، جامعه بلوچستان به دو بخش یکجانشین و کوچنشین(عشایر) قابل تفکیک است:
الف- جامعه یکجانشین در بلوچستان
در بلوچستان بیشتر از آن که یکجانشینی به معنای شهرنشینی باشد، با روستانشینی هم معنی است. در گذشته قلعهنشینی رایج بوده است. روستانشینی، شکل دیگر یکجانشینی در بلوچستان است که به وفور در آن وجود دارد. البته روستانشینی در بلوچستان، تحت تأثیر عواملی نظیر اسکان عشایر، خشکسالیهای پیاپی و ... دستخوش تغییراتی مانند مهاجرت شده است.
ب- جامعه عشایری در بلوچستان
به طور کلی به علت شرایط اقلیمی خاص، بیآب و علف بودن بیابانها، فقدان چراگاههای طبیعی، قلت چشمهها در کوهستانهای کمبارش و پراکندگی جمعیت، اقتصاد شبانی عشایر بلوچستان رشد و قدرتمندی سایر مناطق عشایرنشین ایران را ندارد. برخی از عشایر بلوچستان نیز نیمه کوچنشین هستند. آنها ضمن دامپروری به زراعت نیز میپردازند. اما سهم عمده درآمد آنان از رمهداری است. این شیوه زندگی در مناطق شمالی بلوچستان، سرحد، مرکزی و جنوبی بیشتر رواج داشته است(ابراهیمی،1388: 71).
ساخت قدرت در طوایف بلوچستان
در بررسی هویت قومی بلوچ و طوایف دارای این هویت قومی، میبایست عامل خویشاوندی را به عنوان عامل مهمی در ساختار قدرت در بلوچستان فرض کرد. چرا که یکی از مهمترین قشربندیهای اجتماعی در منطقه بلوچستان، قشربندی بر پایه «ذات» یا همان «اصل و نسب» است. بر این اساس برخی اقشار جامعه بلوچ را به ذات برتر(گروه حاکم)، اقشار متوسط، اقشار پایین و رعیت تقسیمبندی کردهاند. باید این موضوع را نیز در نظر داشت که در طوایف منطقه بلوچستان، با وجود اهمیت خویشاوندی، این رابطه خویشاوندی لزوماً بر پایه خویشاوندی نسبی و جد مشترک نیست، بلکه خویشاوندی سببی نیز توانسته است در ایلات ایران به عنوان یک عامل هویتبخش برای ایلات بلوچستان عمل کند. بر این اساس بهتر است با نوع دیگری از طبقهبندی ساختار اجتماعی قومیت بلوچ آشنا شویم که در آن سه طبقه را در قشربندی اجتماعی بلوچها تفکیک میکنند: حاکم یا نخبگان فرمانروا، طبقه شهری یا کشاورز ساکن(یکجانشین) و بلوچ(به معنای محدود آن). هر کدام از این طبقات دارای نوعی سازماندهی اجتماعی ویژه و گروهبندی محلی و قلمرو خاص خود میباشند. هر سه طبقه به صورت گستردهای اصطلاحات خویشاوندی را به کار میبرند؛ اما تفاوت آشکاری بین آنها وجود دارد. «حاکم» به دودمان و روابط سببی، «شهری» به روابط جانبی و «بلوچ» به روابط نسبی اهمیت میدهد(سالزمن،375: 73). بنابراین میتوان گفت عامل خویشاوندی، عامل بسیار مهمی در بافت قدرت در آنهاست. چنان که اصطلاحات مهمی مانند «رند» برای نشان دادن پدرتباری، «کوم» برای نشان دادن رابطه خویشاوندی به طور کلی و «پسکوم» و «ماسکوم» به ترتیب برای نشان دادن خویشاوندی از طرف پدر و خویشاوندی از طرف مادر به کار میبرند. «پسکوم»، "پشت" نامیده میشود که خون و استخوان از آن میرسد. ماسکوم، "لاپ" است که معنای تحتاللفظی آن «شکم» میباشد و گفته میشود فقط پوست از مادر میرسد(ابراهیمی،1388: 73).
عوامل مؤثر بر گرایشات قومی بلوچستان
برای آن که به چگونگی تأثیرپذیری گرایشات قومی بلوچ در همپیوندی ملی پی ببریم؛ ابتدا میبایست عوامل مؤثر در ظهور تحرکات قومی بلوچستان را بشناسیم:
- نقش نخبگان در گرایشات قومی بلوچستان
در بلوچستان ایران، نفوذ نخبگان به شکل سنتی جامعه بلوچ، مؤثرتر از نخبگان تحصیلکرده غیر قومی بوده است. چرا که در طوایف بلوچستان، ساختار قدرت چنان است که رؤسای طوایف(که به آنها سردار گفته میشود)، نقش فعالتری در حرکتهای قومی داشتهاند. البته باید به این نکته مهم اشاره کرد که تلاش برای خلق هویت قومی در این منطقه، بیشتر نتیجه فعالیت نخبگان تحصیلکرده بلوچ در بلوچستان پاکستان بوده است. بلوچستان پاکستان در مقابل، بلوچستان ایران پیشرفتهتر بوده و نخبگان تحصیل کرده آن مدتها پیش از نخبگان بلوچستان ایران ظهور کردند. در مورد نخبگان ایلی بلوچستان باید توجه داشت که نخبگان تحصیل کرده شهری اکثراً سابقه ایلی و طایفهای داشتهاند؛ یعنی یا از خویشاوندان نخبگان سنتی ایل بودهاند یا غیر ایلی بودهاند و بر منابع مالی، نظامی و سیاسی رهبران طوایف تکیه کردهاند. جذب نخبگان سنتی ایلی یا تحصیل کرده بلوچستان به شرکت در فعالیتهای سیاسی محلیگرا، تا حدودی در سیاستهای تمرکزگرایانه دولت از زمان رضاشاه به بعد ریشه داشته است. دلیل عمده شرکت رؤسای طوایف در حرکتهای سیاسی محلیگرا این بوده که افزایش قدرت دولت؛ اقتدار آنها را به خطر انداخته بود. تا زمانی که دولت به رؤسای طوایف امتیاز سیاسی و اقتصادی میداد، آنها وفادار بودند. در غیر این صورت گروههای مخالف دولت تشکیل میدادند و زمانی که دولت حاضر میشد به طوایف امتیازاتی را اعطا کند، طوایف ناراضی با آن به توافق میرسیدند(مظفری،1391: 2246). اما پس از انقلاب اسلامی، رژیم حاضر نبود به سرداران بلوچ به عنوان واسطه میان مردم طوایف و دولت نگاه کند. لذا از دادن امتیازات سیاسی و به رسمیت شناختن سران طوایف به عنوان نمایندگان مناطق طایفهای خودداری کرد. بنابراین تعارضات میان طوایف و دولت شدت گرفت. در این زمان نقش نخبگان ایلی در حرکتهای سیاسی پررنگتر شد. به طوری که رؤسای طوایف بلوچ با نظام سلطنتی همکاری داشتند و در دولت، یا پارلمان سمت داشتند، یا از کشور گریختند و یا برای مبارزه با رژیم؛ گروههایی را به وجود آوردند.
نخبگان قومی در بلوچستان، عموماً با طرح عامل مذهب و عقبماندگی اقتصادی بلوچستان مدعی خودمختاری در منطقه بودهاند و برای بسیج مردم علیه دولت، نخست بر اختلافات مذهبی میان شیعه و سنی انگشت میگذارند. استفاده از عامل مذهب به عنوان ابزار سیاسی در بر انگیختن گرایشهای قومی در بلوچستان مؤثرتر از زبان بوده است. نخبگان غیر قومی در بلوچستان، عموماً برای کسب حمایت و نفوذ گستردهتر، به ویژه در میان گروههای زبانی- مذهبی، از حق خودگردانی اقلیتها در ایران حمایت کردهاند. البته باید گفت که هدف اصلی آنها جلب حمایت مردم بلوچستان از خود و بسیج بلوچها برای شرکت در حرکتهای سیاسی علیه حکومت مرکزی بوده است. فعالیت نخبگان غیرقومی، عموماً پس از انقلاب اسلامی شروع شد. نمایندگان سازمانهای چریکی فدائیان، پیکار و مجاهدین خلق، مخفیانه به بلوچستان سفر میکردند تا شیوههای فعالیت مؤثر در منطقه را بررسی کنند. سازمانهای سیاسی چپگرا مستقر در مرکز که غالباً هم تحت کنترل شیعیان و فارسزبانان بودند، نخبگان بلوچ را تشویق میکردند تا حرکتهای سیاسی خود مختارطلبانه را در بلوچستان سازماندهی کنند. آنها همچنین از بلوچها خواستند تا در «شورای خلقهای ایران»، که در تابستان سال 1358 در مهاباد تشکیل شده بود؛ شرکت کنند. همچنین مهمترین گروه چپگرای بلوچ، یعنی «سازمان دموکراتیک مردم بلوچستان» از حمایتهای گسترده سازمان فدائیان خلق در مرکز برخوردار بود. «فدائیان خلق» و «پیکار» شاخه بلوچی خود را به ترتیب تحت عنوان «ستاره سرخ» و «نبرد بلوچ» در بلوچستان تشکیل دادند(احمدی،1378: 259-258). بنا بر آنچه گفته شد میتوان به این نتیجه رسید که یکی از مهمترین عواملی که در ظهور گرایشهای قومی در بلوچستان مؤثر بوده است. نتیجه فعالیتهای نخبگان سنتی و تحصیلکرده بلوچ در کنار نخبگان غیر قومی بوده است. نخبگان قومی، در تشکیل سازمانها به طایفه خود کمک کردهاند و نخبگان غیر قومی، با اندیشه گسترش منافع سیاسی و مادی خود در مبارزه علیه دولت مرکزی بودند تا خودمختاری بلوچستان.
- فقر اقتصادی و وضع معیشتی نامناسب طوایف
آب و هوا و اقلیم بلوچستان ایران، به جزء منطقه معتدل بلوچستان شمالی که به آن سرحد گفته میشود، در قسمت وسیعی آب و هوای گرمسیری و دارای حرارت بالا در طول شبانه روز است. بارش کم، گرما و تبخیر زیاد، کمبود منابع آبی و خشکسالیهای پیدرپی در این منطقه، همگی باعث شدهاند که کشاورزی در منطقه بلوچستان رشد زیادی نداشته باشد. از سوی دیگر اجرای سیاستهای اسکان عشایر در دوران پهلوی، باعث شد دامداری که شغل اصلی عشایر این منطقه بود، بر اثر یکجانشینی آنان مانند کشاورزی شرایط بدی داشته باشد. در چنین شرایطی که فقر اقتصادی دامان بسیاری از طوایف منطقه را میگیرد، رؤسا و سرداران طوایف برای گرفتن امتیازات از دولت مرکزی، جهت بالا بردن قدرت اقتصادی خود و در نهایت تحکیم موقعیتشان، با دولت مرکزی با انگیزه قویتری برخورد میکنند. بنابراین شرایط خاص منطقه بلوچستان از لحاظ اقلیم و آب و هوا که بر وضع معیشتی مردم و وجود فقر در این منطقه بسیار اثرگذار بوده است، در کنار سیاستهای غلط رژیم گذشته که با اسکان عشایر و امتیازدهی سیاسی و اقتصادی به برخی طوایف، زمینههای تبعیض و سوگیری در مقابل دولت مرکزی را فراهم نموده، منطقه بلوچستان را مستعد به وجود آمدن تحرکات قومی در مقابل دولت مرکزی کرده است(مظفری،1391: 2248).
- ضعف شبکههای ارتباطی و اطلاعاتی
یکی دیگر از موضوعاتی که میبایست در رابطه میان همپیوندی و گرایشهای ناسیونالیست قومی در منطقه بلوچستان مدنظر قرار گیرد، مسئله ضعف شبکههای ارتباطی است. نبود راههای مناسب در منطقه بلوچستان در جهت تسهیل مسافرت افراد و حمل و نقل کالا در داخل کشور، سبب عزلت و جدایی مردم این منطقه از نقاط دیگر کشور شده است. فاصله زیاد شهرها و روستاهای این منطقه از سایر نقاط کشور، و بالا بودن هزینه حمل و نقل که برای قشر وسیعی از مردم قابل پرداخت نیست، خود عامل مهمی در جهت عدم ارتباط ساکنین منطقه با سایر اقوام ساکن در نقاط دیگر است. با وجودی که این امر به استمرار هویت بومی و محلی کمک میکند، اما در عمل گروههای قومی، ملی و محلی را نسبت به یکدیگر «اجنبی» و نه «هموطن» مینماید و هویت بومی و محلی بیشتر از هویت ملی استحکام پیدا میکند. از سوی دیگر، در ظهور گرایشات قومی منطقه بلوچستان؛ باید به عامل رسانههای جمعی و نقش آنها در انسجام گروههای داخل کشور اشاره کرد. یکی از مهمترین عواملی که میتواند در به وجود آوردن همبستگی و وحدت ملی مؤثر باشد، همسویی رسانهها و وسایل ارتباط جمعی در جهت نشان دادن یک کل واحد به نام ایران و هویت ایرانی است. در شرایطی که امکان دسترسی به وسایل ارتباطی برای همه مقدور نباشد، تأکید بر نقاط مشترک هویتبخش ملی کمرنگتر از هویت قومی میشود. بنابراین ضعف وسایل ارتباطی نظیر رادیو، مطبوعات و تلویزیون میتواند مزید بر علت باشد که هویت «هموطنی» تضعیف و هویت «قومی» تشدید شده و زمینههای تحرک قومی در منطقه بیشتر شود. از دیگر عوامل فرهنگی که پتانسیل تنشزدایی در منطقه بلوچستان را دارد، شباهت فرهنگی زیادی است که مردم این منطقه با ساکنین آن سوی مرز در همسایگی کشور با هم دارند. یکی از نتایج فرهنگی این موضوع در دسترس بودن و ارزانی فیلمهای هندی، است. نزدیکی فرهنگی به علاوه نزدیکی زبانی(زبانی که در فیلمها با آن سخن گفته میشود برای مردم منطقه قابل فهم است) باعث میشود رغبتی برای استفاده از شبکههای تلویزیونی داخل کشور که فرهنگ و زبان متفاوتی دارند، برای افراد منطقه احساس نشود. در نتیجه هویت قومی پررنگتر از هویت ملی عمل میکند و بلوچها خود را با مردم آن سوی مرز بیشتر از هموطنان خود مشابه میپندارند که این در خود پتانسیل حرکات خودمختاریطلبی را ذخیره دارد(حافظنیا و کاویانیراد،1385: 39).
- نقش مهاجرت ساکنین بلوچستان در گرایشات قومی
گروههای قومی تأثیرات مهمی بر امنیت شهرهای بزرگ دارند که نتیجه، واقعه مهمی در رویکردهای جامعهشناختی است که از آن تحت عنوان مهاجرت یاد میشود. جغرافیای طبیعی، شرایط اجتماعی، فقر اقتصادی و عواملی نظیر وضعیت مرزها، این منطقه را با مشکلات اساسی و نگرانیهای ساکنین در تأمین معیشت روبرو کرد. کشاورزی و دامداری در این منطقه حتی کفاف تأمین حداقل معیشت اجتماعی را هم نداده و اساساً عدم توجیه اقتصادی برای پرداختن به این دو شیوه تأمین معیشت انگیزهای برای پرداختن به آنها را نمیداد. لذا مردم به مرور زمان تبدیل به مصرفکننده شدهاند. از سوی دیگر ورود نظامیان و کارمندان و تغییرات جمعیتی در منطقه، الگوی مصرف را تا حدودی دستخوش تغییر ساخته و رابطه مصرف و فقر، افزایشی رو به تزاید پیدا کرده است. از سوی دیگر، رکود فعالیتهای تجاری تحت تأثیر تحولات منطقه، مزید بر علت شده و این نابسامانی را گسترش داده است. در چنین شرایطی، ساکنین منطقه به مهاجرت اقدام کردهاند. این مهاجران خود را با سایر اقوام برخوردار از مزیتها و امکانات مقایسه میکنند و عمدتاً با تحریک برخی از نخبگان، ضعفهای مدیریتی در منطقه را ناشی از نوع سوءظن و جبههگیری دولت مرکزی نسبت به خود میپندارند. این طرز تفکر نسبت به سوگیری خصمانه دولت، موجب به وجود آمدن تضاد در میان قوم مهاجر و حاشیهنشین شهرها با دولت مرکزی میشود که پتانسیل ناامنی و تحرکات قومی را در خود دارد(قوشچی،1387: 32).
- نقش مناسبات دولتهای مرکزی با طوایف در گرایشات قومی بلوچستان
تاریخ بلوچستان با تاریخ ایران پیوسته و متأثر از نظم و یا هرج و مرج داخلی بوده است. آن گاه که دولت مقتدری میتوانست همه کشور را تحت حاکمیت واحدی در آورد، ساکنان این سرزمین اطاعت مینمودند. در سده معاصر، پس از به قدرت رسیدن رضاشاه، وی سیاست دوجانبه را در پیش گرفت. وی از یک طرف به سرکوب بلوچها پرداخت و از سوی دیگر با نواختن برخی سرداران و سران طوایف به آرام کردن منطقه توفیق یافت. دولت در زمان پهلوی اول و دوم، پس از تلاش در جهت جذب سرکردگان بلوچ اقدامات مختلفی برای عمران و آبادانی منطقه آغاز کرد. دانشگاه سیستان و بلوچستان و حوزه علمیه اهلسنت ساخته شدند. پیش از این طلاب علوم دینی که قبل از این برای تحصیل به پاکستان میرفتند، در ایران به تحصیل مشغول شدند(براهویی،1378: 184). به طور کلی، تا قبل از ظهور دولت پهلوی، سرداران طوایف و ایلات در بلوچستان نقش مهمی در تحولات سیاسی و اجتماعی منطقه داشتند. آنها اغلب تهدیدی برای دولتها بودند و آن گونه که تاریخ نشان میدهد، هر زمانی که قدرت دولتها تضعیف میشد، تهدید آنها شکل عملی به خود میگرفت. اهمیت گروههای خودمختار ایلی در ایران را میتوان تا جایی دید که اغلب سلسلههای ایرانی مانند سلجوقیان، صفویه، افشاریه، زندیه و قاجاریه را رهبران پر قدرت ایلی بنیان نهادند. رؤسای ایلات برای حکومت مالیات جمع میکردند و نیروهای مسلح را در اختیار قوای نظامی ایران قرار میدادند. ارتش ایران در اواخر دوره صفوی 180 هزار سرباز داشت که 110 هزار نفر از آنان را رؤسای ایلات بسیج میکردند. ارتش آقامحمدخان قاجار نیز متشکل از نیروهای ایلی بود. نخستین تلاشها برای تمرکز دولت و اقدام علیه رؤسای ایلات در زمان محمدشاه قاجار روی داد. اما سیاست او به دلیل مرگ ناگهانیاش بیثمر ماند، اما به دنبال افول دولت قاجارها، رؤسای مقتدر ایلات و خاندانهای متنفذ بر قدرت خود افزودند. طوایف بلوچستان، از زمان هجوم مغول تا اواسط قرن نوزدهم از قدرت و اختیارات زیادی برخوردار بودند. قاجارها در ابتدای توانستند بلوچستان را در کنترل خود در آورند، آنها که قادر به از بین بردن سرداران بلوچ نبودند، به جای نابودی قدرت سرداران بلوچ، در پی این بودند که تنها آنان را وادار به اطاعت کنند. چرا که نیروهای نظامی بلوچ و جمعآوری مالیات برای دولت ایران ارزش زیادی داشت. «ریچارد تاپر» در مورد نقش سرداران بلوچ، در جمعآوری مالیات برای دولت ایران مینویسد:"مادامی که طوایف بلوچ به دولت مرکزی مالیات میپرداختند، تا سالهای 1920 میلادی قدرت و اختیارات گستردهای داشتند. اما خشونتهایی که قاجارها علیه طوایف بلوچ کردند، میراثی از کینه و نفرت نسبت به دولت مرکزی در بلوچستان به جای گذاشت". در واقع سیاست قاجارها چنان خشن بود که بلوچها به همه غیر بلوچهایی که سیاستهای سرکوبگرانه اعمال میکردند؛ «قجر» میگفتند. با ضعیف شدن قاجارها پس از قتل ناصرالدین شاه، دولت ایران هیچ کنترلی بر طوایف این منطقه نداشت. بنابراین حاکمان و سرداران بلوچ از ضعف دولت استفاده و موقعیت خود را به عنوان حکمرانان محلی در بلوچستان محکم کردند. پس از روی کار آمدن رضاشاه، وی به وفاداری اسمی این رؤسا و مالیاتهایی که به دولت مرکزی میپرداختند، راضی نبود. رضاشاه برای از میان برداشتن نیروهای تمرکز گریز قدرتمندی که تهدیدکننده اقتدار دولت مدرن بودند، به خلع سلاح نیروهای نظامی رؤسای خودمختار ایلات پرداخت(احمدی،1378: 210).
انقلاب اسلامی در سال 1375 به قدرت نخبگان سنتی بلوچ پایان داد و مهمترین ضربه را به نفوذ سرداران و سران خوانین وارد ساخت. پس از انقلاب اسلامی، که سیاست دولت مرکزی با امتیاز دادن به خوانین و سرداران مخالفت داشت، قدرت این نخبگان سنتی پایان یافت. بنابراین عده بسیاری از آنها مخالف دولت شدند و با سلطنتطلبان یا سایر گروههای داخلی و خارجی مخالف دولت، بر علیه آن طغیان کردند. در بدو انقلاب بسیاری از نخبگان بلوچ در سمتهای مهم اجرایی، اداری و سیاسی قرار گرفتند که پس از چندی این مشارکت کنار گذاشته شد و به تدریج از سلسله مراتب اداری و اجرایی حذف شدند و در حاشیه قرار گرفتند(احمدی،1379: 116). باید توجه داشت که احساس محذوف بودن و در حاشیه قرار گرفتن بدون تردید تهدیدکننده همبستگی ملی است. بلوچها در جنوبشرق کشور، اهلسنت و حنفی مذهباند. از این رو بلوچها با اکثریت ملت ایران که شیعهاند، تفاوت مذهبی دارند. همین تفاوت مذهبی باعث شده بلوچها در فعالیت سیاسی کنار باشند و در طول تاریخ در حاشیه حیات سیاسی قرار گیرند. بلوچها نسبت به سیاست دولت مرکزی با دیده شک مینگرند، حتی پس از پیروزی انقلاب این احساس عدم اطمینان افزایش یافته است. آنها معتقدند که دولت مرکزی عدالت را در میان همه اقوام ایرانی رعایت نکرده و فقر و نابرابری موجود در استان ناشی از سیاستهای دولت مرکزی بوده است. هر چند پس از جنگ تحمیلی رویکرد حکومت نسبت به قوم بلوچ رویکردی جذبی شد و بلوچها نیز از آن استقبال کردند و افزایش درصد مشارکت بلوچها در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی حاکی از این موضوع است. بعد مسافت یا فاصله جغرافیایی نیز در کاهش همبستگی ملی مؤثر است. زاهدان مرکز استان سیستان و بلوچستان دورترین مرکز استان کشور نسبت به تهران است. میزان راههای درون و برون استانی این استان متناسب با گستره سرزمینی آن نیست. بعد مسافت بر میزان ارتباطات و مراودات اقتصادی و فرهنگی مردم مناطق مختلف کشور مؤثر است. در میان بلوچها اساساً شیوه تولید اقتصادی و اجتماعی آنها بر اساس روابط قبیلهای پا گرفته است. هر یک از افراد بلوچ خود را به طایفه و ایلی منتسب میداند. خواه در جامعه شهری و خواه روستایی، قسمت اعظم جمعیت بلوچستان را ایلات و طوایف بلوچ تشکیل میدهند. قوم بلوچ به صورت قبایل مختلف پراکنده، پر از اختلافات ظاهر میشود. همین تنوع و تفرق باعث شده آنها هیچگاه در طول تاریخ یکپارچه ظاهر نگردند. حکومتهای مرکزی همیشه از وجود اختلافات، تنوع و تفرق این قبایل استفاده کردهاند(حافظنیا و کاویانیراد،1385: 36).
- نقش نیروهای بینالمللی در گرایشات قومی بلوچستان
یکی از مهمترین عوامل خارجی که در شکلگیری و تقویت ناسیونالیسم قومی و گرایشات خودمختاری طلبانه قومیتها مؤثر است، نقش سیاستهای بینالمللی در خلق و حمایت از جنبشهای ملی قومی است. مداخلات انگلیس، شوروی و حتی آلمانیها در بلوچستان، به عنوان نیروهای بینالمللی و نیز نفوذ کشورهای عربی حوزه خلیجفارس(عمدتاً پس از انقلاب اسلامی)، برای تحریک این قوم بر علیه دولت مرکزی که در جهت به دست آوردن منافع خودشان در منطقه صورت گرفته است. در بلوچستان، میزان قدرت سرداران و رهبران طوایف بلوچ در دورههای مختلف و با توجه به اوضاع و احوال سیاسی در ایران، هند، انگلستان و افغانستان متفاوت بوده است. در دوران قاجار، علیرغم تلاشهای حکومت قاجار برای سلطه کامل بر بلوچستان، رؤسای محلی بلوچ و رؤسای طوایف از بین نرفت. تلاشهای قاجارها با آغاز «بازی بزرگ در آسیا» و اشغال بلوچستان شرقی از سوی نیروهای انگلیسی همزمان شد. لذا سرداران قدرتمندی در بخشهای مختلف بلوچستان وجود داشتند که از طرف انگلیسیها حمایت میشدند. یکی از دلایلی که انگلیسیها را به حمایت مالی از سرداران بلوچ در ازای وفاداری آنان به خود سوق میداد، ترس از نفوذ روسیه در منطقه بود. اگر روسیه در بلوچستان نفوذ میکرد، امکان هجوم روسیه به هند که مستعمره انگلیس بود؛ وجود داشت. از این رو برای جلوگیری از رخنه روسیه به هندوستان و همچنین ممانعت از الحاق مجدد بلوچستان به ایران توسط پادشاهان قاجار به ویژه محمدشاه و ناصرالدین شاه، مقامات انگلستان تصمیم گرفتند، مرزهای ایران، هندوستان و افغانستان را در دهه 1870 میلادی مشخص کنند. بنابراین بلوچستان میان ایران، افغانستان و هندوستان تقسیم شد. سیاست تشویق خودمختاری محلی- طایفهای در بلوچستان، تا پایان عصر حاکمیت امپریالیسم بریتانیا در هندوستان در اواسط قرن بیستم ادامه یافته است. سرداران بلوچی که از حمایت انگلیس برخوردار بودند، پس از تأسیس دولت جدید پاکستان، تمایل داشتند موقعیت خود را در برابر دولت مرکزی حفظ کنند و هر زمان که کنترل دولت ایران بر بلوچستان کمتر میشد، انگلیسیها با سرداران بلوچ ایرانی همانند مقامات خودمختار برخورد میکردند و ترجیح میدادند با آنها وارد معامله شوند تا با دولت ایران. در مورد شوروی باید گفت علایق و اهداف مسکو نسبت به بلوچستان و هدف دیرینه دستیابی به آبهای آزاد به سالهای قبل از انقلاب اکتبر 1917 میلادی روسیه باز میگردد(ذوقی،1367: 214).
- نقش نیروهای منطقهای در گرایشات قومی بلوچستان
در بلوچستان در قرن بیستم، بیشتر از آن که نیروهای بینالمللی در مسائل قومی دخالت داشته باشند، نیروهای منطقهای در آن نقش داشتهاند. مداخله خارجی در بلوچستان ماهیتاً به روابط ایران و کشورهای عربی منطقه خلیجفارس ربط داشت. پس از روی کار آمدن حزب بعث در سال 1968، در حالی که ایران از کردها در عراق حمایت مینمود، حزب بعث عراق، سوریه و برخی شیوخ عرب در خلیجفارس نیز از رؤسای طوایف ناراضی و نخبگان تحصیلکرده بلوچ که به سیاستهای شاه معترض بودند، حمایت میکرد. آنها بلوچها را به اعراب منتسب میکردند. مهمترین سازمان سیاسی بلوچ ایرانی، یعنی «جبهه آزادی بخش بلوچستان»، تحت حمایت سیاسی، مالی و نظامی حزب بعث عراق در دهه 1960 و 1970 فعال شد که دفتر اصلی در بغداد بود و در قاهره و دمشق نیز دفتر داشت. علت حمایت اعراب از بلوچهای ناراضی ایرانی را میتوان در رقابت استراتژیک میان ایران و عربهای منطقه جستجو کرد. در زمان جنگ سرد میان ایران و ناسیونالیستهای عرب در دهه 1960 و 1970م، رژیمهای ناسیونالیست عرب در بغداد، قاهره و دمشق نخستین رژیمهایی بودند که مسئله بلوچستان و عربستان، یعنی خوزستان ایران را مطرح کردند و به این ترتیب به اندیشه هویت عربی- بلوچها و قرابت نژادی آنها دامن زدند. حامیان عرب امیدوار بودند تا یک هویت مشخص عرب- سنی را در برابر اکثریت فارس- شیعی برای بلوچهای ایران خلق کنند. حمایت عراق از بلوچهای ایران پس از توافق ایران و عراق، در سال 1975 پایان یافت. عراق و سایر کشورهای محافظهکار عرب پس از انقلاب ایران در سال 1357 و به ویژه در طول جنگ ایران و عراق، حمایت خود را از بلوچهای ایران باز از سر گرفتند. نگرانی رژیمهای محافظهکار عرب از تمایلات رو به رشد بنیادگرایی اسلامی و صدور انقلاب اسلامی ایران، علت اصلی علاقه آنها به مسئله بلوچستان بود. رژیم بعث عراق از اغلب سرداران بلوچ ایرانی که برای مخالفت با جمهوری اسلامی سازمانهای سیاسی تشکیل دادند، به ویژه از گروههای راستگرا و سلطنتطلب از قبیل «پیشمرگ بلوچ» و «جبهه وحدت بلوچ» فعالانه حمایت میکرد(احمدی،1378: 324).
عوامل گسترش همپیوندی ملی قوم بلوچ با دولت مرکزی
ایران از دیرباز تاکنون، خاستگاه ملل و اقوام گوناگونی بوده است که علیرغم اختلافات زبانی و مذهبی در طول تاریخ همواره با تعامل و مسالمت در کنار یکدیگر زندگی کردهاند و کمتر دورهای یا بهتر بگوییم در هیچ دورهای، صرف داشتن یک زبان یا نژاد موجبات امتیاز و برتری کسی بر کسی نبوده است و بدین ترتیب کمتر دورهای را در تاریخ ایران مشاهده کردهایم که انسجام و اتحاد ملی دچار خدشه گردیده باشد. در تاریخ کهن و باشکوه ایران این مورد یک بار به صورت عملی آن هم خیلی دردناک تجربه شده است و آن هم غائله جداییطلبانه آذربایجان و کردستان بعد از اشغال نظامی ایران در جنگ جهانی دوم و خروج رضاشاه صورت گرفت که عمدتاً ملهم از سیاستهای شوونیستی رضاشاه و اغفال نیروهای داخلی توسط عوامل خارجی خصوصاً شوروی بوده است. بعد از شکست این حرکتها، ناسیونالیسم قومیتی با ناسیونالیسم ملی جایگزین شد، کما این که ایران قبلاً در طول تاریخش هرگز با چنین پدیده شومی مواجه نبوده است(احمدی،1387: 142). اما واقعیت ملموس و بغرنج این است که جامعه ایرانی کثیرالقومیت، از نظرگاه احترام به حقوق قومیتها، تحقق حقوق مشروع قومیتها و فرهنگ زندگی جمعی، علیرغم اشارات مکرر شرع مقدس بر حفظ کرامت و برابری انسانها در ابعاد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و نیز نص صریح قانون اساسی در اصل 48، با نقطه ایدهآل فاصله دارد و در این میان قوم بلوچ در وضعیت بغرنجی میباشد. با عنایت به مطالب فوق در جهت پر کردن این شکافها و تحقق انسجام ملی مطلوب در راستای اهداف مندرج در قانون اساسی و تحقق منافع ملی، اجرایی شدن اقدامات ذیل باید مدنظر قرار گیرد:
- اجرایی کردن اصل معطل مانده 48 قانون اساسی در خصوص تحقق عدالت اقتصادی منصفانه در مورد حقوق مشروع قوم بلوچ
قانون اساسی به عنوان مهمترین میثاق مردم، نقش ویژهای در مدیریت عمومی کشور و تحقق اصل عدالت و آزادی به معنی اعم آن دارد و به عنوان عالیترین سند سیاسی- حقوقی ملت شناخته میشود و ضامن عملکرد دولت و مردم در قبال همدیگر میباشند. مهمترین ویژگی قانون اساسی شایسته تضمین حقوق آحاد ملت صرفنظر از عقیده، رنگ، قومیت و غیره میباشد. یعنی هدف و رسالت اصلی قانون اساسی حمایت و صیانت از حقوق و آزادیهای شهروندان و تضمین توسعه متوازن و منع سیاستهای تبعیضآمیز علیه گروه یا قوم خاصی میباشد و این مهم مطابقت و ملازمت تام با شرع مبین اسلام و آموزههای تمامی مکاتب سیاسی، فلسفی و حقوق بشری دارد(خسروی،1388: 44). در این راستا، پس از انقلاب پیشینه مطلوب تاریخی زندگی مسالتآمیز اقوام در ایران، قانونگذار را بر آن داشته است تا با تبیین این تبلور تاریخی در قالب قانون، مُهر تأییدی بر این مشخصه جامعه ایرانی بزند. در همین راستا، در اصل نوزدهم قانون اساسی که در فصل سوم با عنوان حقوق ملت به عنوان اولین اصل مقرر گشته است:" مردم ایران از هر قوم و قبیلهای که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ و نژاد، زبان و مانند اینها سبب امتیاز نخواهد بود(منصور،1388: 35). این اصل را میتوان بهترین مصداق در قوانین موضوعه ایران برای این آیه قرآنی دانست که میفرماید:" ما شما را از قبیلههای گوناگون آفریدیم تا یکدیگر را بشناسید، همانا گرامیترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست". این اصل مبنای حقوقی است که در عرف سیاسی امروز در کنار حقوق شهروندی از آن به عنوان حقوق قومیتی یاد میشود. حقوقی که هر کس با معیار قرار دادن زبان و فرهنگ خود از آن بهرهمند میشود. ذکر این نکات در قانونی که از آن به عنوان مادر قوانین یاد میشود، بیانگر این است که در نظر مقنن کشور اسلامی، اصل انسانبودن و احترام به کرامت انسانی که به بهترین نحو در قرآن مجید بیان گردیده است، قبل از هر امری و موضوعی مورد تأکید و توجه قرار دارد و هیچ قانون، آییننامه، مصوبه و بخشنامه ولو اندک نباید این حقوق حقه را حتی در جزییترین حالت ممکن مورد تعرض قرار دهد؛ چرا که قانونگذار همه افراد ملت را یکسان در حمایت قرار داده و هر کسی را با رعایت موازین اسلام متمتع از هر نوع حقوق انسانی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قرار داده است(حمیدی،1388: 7). اصل 48 قانون اساسی مقرر میدارد:"در بهرهبرداری از منابع طبیعی و استفاده از درآمدهای ملی در سطح استانها و توزیع فعالیتهای اقتصادی میان استانها و مناطق مختلف کشور، باید تبعیض در کار نباشد. به طوری که هر منطقه فراخور نیاز و استعداد رشد خود، سرمایه و امکانات لازم در دسترس داشته باشد(منصور،1388: 44). امعاننظر به چنین مقرره بامسمایی ایجاب میکند که نیاز و شخصیت هر قومیتی، فرهنگ هر قومی محترم شمرده شود و در استفاده از هر نوع امکانات و منابعی با توجه به استعدادها و قابلیتهای هر شخص، هر قوم و هر منطقه کمال مساوات و عدالت برقرار شود. اجرای چنین اصلی، هیچ تبعیضی علیه هیچ قومیتی را بر نمیتابد که چنین امری مسلماً اشاعه و ترویج خصلتهای تخریبی و ضد اسلامی است که هیچگاه مطلوب قانون و روح آن نبوده و نخواهد بود. مسئلهای که در صورت ارتکاب همدلی و تعامل ملی را خدشهدار خواهد کرد. تحت چنین حقوقی است که هر کس میتواند با بهرهگیری از مواهب و امکانات ملی و با آداب و رسوم خود زندگی کند. هیچ گاه مدنظر نویسندگان قانون اساسی نبوده است که صرف داشتن ویژگیهای زبانی، مذهبی یا نژادی مایه تبعیض یا امتیاز گردد که در این صورت وجود چنین حکمی بدین صریحی را در متن قانون اساسی نمیگنجاندند. در دنیای امروزی، نفی و عدم توجه به حقوق حقه طیفی در جامعه از سوی هر کس نه تنها موجب تقویت پایههای جامعه نمیگردد، بلکه عدالت ظاهری و روح همدلی ملی که از این راه برقرار میگردد، بسان حبابی روی آب خواهد بود که در صورت ترکش؛ آثار سوء آن دامان هر مملکتی را خواهد گرفت. علمای علم سیاست و حقوق به کرات میگویند که بزرگترین نوع ظلم در جوامع مدرن، ظلم اکثریت به اقلیت است(قادری،1384: 211).
اولین مؤلفه برای آبادانی و توسعه کشور و اجرای اهداف مندرج در قانون اساسی، توجه به استعدادها و تواناییهای تمامی اقشار جامعه است؛ امری که اولین گام در اجرای آن؛ اجرای اصول قانون اساسی، توجه به حقوق اقلیتها و قومیتها است که باعث پر شدن خلأهای اساسی موجود و برقراری عدالت میشود. عدالتی فراگیر که هم موجب رشد و توسعه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور میگردد و هم محرکی برای اجرای اصل معطل مانده دیگری مثل اصل 48 قانون اساسی است که در آن اولین شرط؛ توزیع امکانات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در تمام نقاط کشور، رعایت عدالت در تواناییها و استعدادهای موجود هر منطقه و نیز عدم تبعیض و توسعه موزون و متوازن کشور بیان گردیده است. اگر برای نیل به اصل 48 قانون اساسی رکن توسعه متوازن ملی را در نظر بگیریم، باید به عنوان یک مبنا این امر را در نظر داشته باشیم که امر توسعه از ابعاد ششگانه زمان، فضا، شتاب، ظرفیت تخریبی، توزیع و توازن شکل میگیرد. فاکتور توزیع و فضا به این مهم اشاره دارد که گسترش توسعه در محیط جغرافیایی یک کشور منصفانه بوده و نیز در توزیع توسعه قائل به این باشیم که اقشار و آحاد جمعیت یک کشور به صورت مساوی از امر توسعه و مزایای آن بهرهمند گردند(کاظمی،1386: 242) و این مهم دقیقاً با روح اصل 48 قانون اساسی مطابقت تام دارد ولی در عمل ما شاهد این امر نه چندان مقبول و مشروع توسعه نامتوازن در بین قومیتها، خصوصاً استان سیستان و بلوچستان هستیم و عدم تحقق این امر صدمات بیشتر و عدیدهای را به کشور ایران خواهد زد و زمینه را برای حرکتهای گریز از مرکز در وجه اکثر آن و شیوع جرم و جنایت و معضلات لاینحل اجتماعی، اقتصادی و امنیتی در وجه اقل آن خواهیم بود. واقعیت آماری و نیز عقل سلیم گواه بر این مورد میباشد که سطح توسعه و رفاه و امکانات اقتصادی، تجاری و جذب سرمایهگذاری داخلی و خارجی موجود در استان سیستان و بلوچستان با استانهایی نظیر تهران، تبریز، اصفهان و شیراز قابل مقایسه نیست، در حالی که به لحاظ ژئوپلیتیکی این منطقه از استراتژیکترین مناطق ایران به شمار میرود و به سبب دسترسی به آبهای آزاد میتواند نقش مهمی در توسعه همه جانبه استان سیستان و بلوچستان و نیز به عنوان بازوی توسعه کشور به شمار رود و عدم تحقق اصل 48 قانون اساسی در شیوع فقر، جرم و جنایتهای ناشی از آن، نقش اصلی را ایفاء مینماید. امید بود که این اصل از همان زمان تدوین قانون اساسی به اجرا در آید، گر چه هم اکنون نیز برای مهار امواج پرتلاطم ناسیونالیسم قومیتی و جامه عمل پوشاندن به این حقوق و تحقق ناسیونالیسم ملی هنوز دیر نشده است(سرمدی و همکاران،1391: 1276).
- پرهیز از اقتدارگرایی قومیتی و حل مشارکت سیاسی قوم بلوچ بنا بر اصل حق تعیین سرنوشت در عرصه فردی، قومیتی و ملی
واقعیت آن است که ظهور دولت مدرن و انحصار قدرت از سوی آن سرآغاز بحران مشارکت در ایران معاصر بود. این مسئله را میتوان ضمن مقایسه با دولت ماقبل مدرن در خصوص قوم بلوچ روشن ساخت. قبل از دولت رضاشاه، سران ایلات و طوایف بلوچ در امورات سیاسی به صورت سنتی مشارکت داشتند و نخبگان ایلی و طایفهای ضمن اطاعت و فرمانبرداری کلی از پادشاه، از اقتدار گستردهای برخوردار بودند و نه تنها در اداره منطقه خویش، بلکه بعضاً در امورات کشور و سیاستهای مرکزی نیز مشارکت داشتند و بخشی از نخبگان سیاسی حاکم محسوب میشدند. علاوه بر نخبگان قوم بلوچ، سایر اقشار و طبقات اجتماعی ایران نظیر تجار، بازرگانان و روحانیون اهل سنت بلوچ از اقتدار برخوردار بودند و دارای شأن و نفوذ بودند. با ظهور رضاشاه بافت دولت سنتی ایران دچار دگرگونی عمیقی شد و با گسترش اقتدار نظامی و اداری آن، زمینه ظهور دولت مدرن فراهم گردید. دولت مدرن ایران نه تنها با برچیدن اقتدار رؤسای پرقدرت ایلات و طوایف ایران و خلع سلاح و به انقیاد کشیدن آنها مانع مشارکت سیاسی این گروه از نخبگان سنتی و پر نفوذ جامعه ایران شد، بلکه به تدریج با انحصار تجارت خارجی، مصادره زمینهای مالکین بزرگ و سرانجام رویارویی با روحانیون و خارج ساختن آنها از حوزههای اقتدار سیاسی و قضایی، به مشارکت این اقشار سنتی جامعه ایرانی در حیات سیاسی و اجتماعی پایان داد. دولت به لحاظ نظامی، اقتصادی و اداری دست به نوسازی زد اما مشارکت سیاسی را لاینحل باقی گذاشت. به عبارت دیگر با از میان رفتن زمینههای مشارکت سنتی نخبگان گوناگون جامعه ایرانی، دولت زمینه را برای فراهم ساختن اشکال جدید مشارکت سیاسی فراهم نساخت و به مجراهای جدید مشارکت سیاسی نظیر احزاب سیاسی و انجمنها اجازه رشد نداد. همین اقتدارگرایی دولت مدرن بود که مانع مشارکت نخبگان سنتی و تحصیل کرده جدید در امور سیاسی کشور شد و زمینه را برای سیاسی شدن اختلافات زبانی، مذهبی و تبدیل آنها به ابزاری مناسب برای قد برافراشتن در برابر دولت اقتدارگرای متمرکز فراهم ساخت. در رژیم پهلوی با حذف مشارکت سیاسی به واسطه دولت سانترالیستی، رضاشاه و محمدرضا شاه نخبگان اقوام در ایران با همدستی عوامل بینالمللی جهت رسیدن به منافع شخصی خودشان که صبغه قومیتی میبخشیدند، به حرکتهای گریز از مرکز دست میزدند. نخبگان سیاسی با طرح این مسائل و تلاشهای مزبور خود را به عنوان طرفداران حقوق مردمی گروههای زبانی و مذهبی ایران معرفی کرده و در صدد برآمدند تا با کسب حمایت این گروهها، با دولت اقتدارگرای مرکزی مدرن به مبارزه بر خیزند(احمدی،1387: 377). به نظر میرسد دیدگاه دکتر حمید احمدی به نوعی فرضیه نه چندان علمی؛ اما مرسوم در فرهنگ سیاسی ما ایرانیان، یعنی فرضیه توطئه را تداعی میکند. تکیه بیشتر بر منافع شخصی نخبگان قوم بلوچ که در قالب تمایلات قومیتی بروز مییابد و فاعل «مایشاء بودن» نقش قدرتهای بینالمللی در طرح خواستههای قومیتی چندان علمی به نظر نمیرسد. واقعیت این است که ما مبنا را باید بر نبود مشارکت سیاسی منصفانه در سیستم قبل و بعد از انقلاب قرار دهیم. مشارکت سیاسی و یا عدم وجود آن میتواند نقش اساسی در تخفیف و تشدید قومگرایی در استان سیستان و بلوچستان و سیاسی شدن اختلافات زبانی و مذهبی ایفا نماید. با توجه به وجود گروههای زبانی و مذهبی در ایران، گسترش مشارکت سیاسی عادلانه در جامعه و گردش نخبگان یک مسئله حیاتی برای پویایی جامعه و دولت ایران محسوب میشود. کنترل دولت توسط گروه خاصی از نخبگان و راه نیافتن سایرین در ساختارهای قدرت به بیگانه شدن آنها از مرکز کمک میکند و وحدت ملی را به مخاطره میافکند. گروههایی نظیر ترکها، کردها و بلوچها از زمان ظهور دولت ایران قبل از اسلام، بخش جداییناپذیر جامعه ایران محسوب میشدهاند و همان گونه که در گذشته و در شکل دادن به میراث سیاسی و فرهنگی ایران و دفاع از آن نقش داشتهاند، امروز نیز شایسته است در حیات سیاسی و اجتماعی جامعه ایران مشارکت فعال داشته باشند. رعایت این امر به ویژه در مورد آن دسته از گروههای زبانی و مذهبی، مخصوصاً قوم بلوچ که حضور چندانی در ساختارهای قدرت و تشکیلات گوناگون دولت و نهادهای وابسته به آن ندارند؛ یک ضرورت ملی محسوب میشود. کثرتگرایی(پلورالیسم) ، مذهبی و زبانی جامعه ایرانی و فراگیرندگی میراث فرهنگی و سیاسی آن حکم میکند که دولت ایران معاصر یک دولت فراگیر باشد و نه دولتی سانترالیستی. دولت فراگیر نیز تنها در صورت گسترش مشارکت سیاسی و لزوم حضور اقشار گوناگون جامعه ایرانی در آن قابل شکلگیری است و تنها چنین دولتی است که توان مقابله با چالشهای گوناگون دنیای پیچیده معاصر را خواهد داشت(سرمدی و همکاران،1391: 1274). شاید یکی از دلایلی که داعیههای قومیتها در کشورهای پلورالیستی، هرگز تبدیل به انقلاب و حرکتهای گریز از مرکز نشده، توجه به بعد کثرتگرایی و اهتمام قانونی به خواستههای آنهاست. این دولتها با سازماندهی و تعریف ارزشهایی که این قومیتها در تحصیل آنها بودند، به صورت منافع ملموس مانند فراهم کردن فرصتهای شغلی، رفع تبعیض در عرصههای مختلف آموزشی و اجتماعی، مالکیت، سرمایهگذاری و دادن امتیازات خاص به اینهاست که میل آنها را به ائتلاف و مشارکت در امور سیاسی- اجتماعی و اقتصادی افزایش داده و ما امروزه شاهد این هارمونی، منحصر به فرد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در این کشورها هستیم(Carol ladd,1969: 38).
به طور کلی، عدم تحقق بهینه اصل 48 قانون اساسی و عدم مشارکت سیاسی قوم بلوچ، در ساختارهای کلان تصمیمگیری موجب به مخاطره افتادن وحدت و انسجام ملی و عدم نیل به منافع ملی مندرج در سند چشمانداز گردیده است. اگر بسان رئالیستها در تحلیلهای سیاسی تاریخ را مدنظر داشته باشیم، باید این تاریخی را در نظر داشته باشیم که توسعه در گروه عقلانیت و وحدت ملی مقدور و میسور میباشد و نیز این اصل که همه امپراتوریهای جهانی زمانی دچار اضمحلال شدند که تفرقه ملی بر آنها حاکم شد. در بعد اقتصادی نگارندگان تحقق اصل 48 قانون اساسی را که به قول«سیمور مارتین لیپست» جامعهشناس و اندیشمند توسعه، رکن توسعه را عدالت توزیعی اقتصادی در سطح کشور میداند، مادامی که اصل 48 قانون اساسی و تحقق عدالت متوازن اقتصادی و توزیع برابر امکانات در استان سیستان و بلوچستان صورت عملیاتی به خود نگیرد، میلیاردها دلار هزینه برای کاهش جرم و عملیات تروریستی، افزایش امنیت روانی، اجتماعی و حل معضلات اجتماعی عبث و غیر کارساز میباشند و مادامی که مردم این منطقه و قوم بلوچ به سطحی از رفاه اقتصادی، بهداشتی که لازمه یک زندگی شرافتمندانه هست، نرسند وحدت ملی مورد نظر محقق نخواهد شد و در توزیع امکانات به معنی اعم آن باید دیوار اعتماد میان مسؤولین و مردم سیستان و بلوچستان بیشتر از حال حاضر باشد(سرمدی،1391: 1275).
نتیجهگیری
با تغییر و تحول در حکومتهای ایرانی در عصرهای مختلف، اقوام بلوچ نیز درگیر مسائل مربوط به قومیتها و آشوبهای سیاسی بودهاند. به گونهای که میتوان اذعان کرد در گذشته متغیرهای دولت و نخبگان محلی در سیاسی کردن مسئله قومیتها در سیستان و بلوچستان، نقش بزرگتری از متغیر نیروهای بینالمللی داشتهاند. هر چند جمعیت بلوچ ساکن در فلات ایران میتواند برای تأثیرگذاری بر جمعیت بلوچ آن سوی مرز به عنوان فرصت تلقی شود اما در صورت طرح "بلوچستان بزرگ" یا "پشتونستان مستقل" این جمعیت به صورت یک مشکل در آسیبپذیری جمهوری اسلامی ایران قابل مطرح است. قوم بلوچ در جنوب شرقی ایران از جمله اقوامی است که عوامل متعددی در حوزه دین، زبان، ریشههای تاریخی مشترک آنان را با قوم اکثریت(فارس)، پیوند زده، اما عوامل دیگری چون مذهب، فاصله جغرافیایی، نگرش حکومت در عدم مشارکت جدی آنان در حوزه مدیریتی خرد و کلان سبب جدایی آنان از قوم اکثریت گردیده است. افراد بانفوذ در میان جامعه اهلسنت به خصوص برخی از مولویها در مقابل تدابیر حکومتی برای کنترل موالید از خود عکسالعمل نشان میدهند و به صورت علنی با این سیاستها مخالفت میکنند. نتیجه این اقدام افزایش فقر و بیکاری و عدم بهداشت و ... در بین مردم است، که تبلیغات منفی آن بیش از همه متوجه حکومت است. از دیگر نتایج افزایش جمعیت در استان سیستان و بلوچستان افزایش مطالبات مردم نسبت به دولت و حکومت است که توسعه نیافتگی آن را دو چندان میکند، موارد یاد شده به نوعی باعث افزایش ناامنیها در سطح استان میشود و مسؤولین را در استان مجبور به تدابیر امنیتی در مقابل تدابیر اقتصادی و اجتماعی میکند. از آن جا که سرداران و مولویهای بلوچ در سازماندهی درونی قوم بلوچ بسیار مؤثر هستند، به نظر میرسد ارتباط مناسب دولت با آنها و برگزاری جلسات منسجم با سران طوایف و ایلات استان سیستان و بلوچستان، بتواند در حل مسائل و مشکلات ناشی از تعارضات قومی با حکومت مرکزی، قبل از آن که این موضوع به یک عامل امنیتی تبدیل شود، مؤثر باشد. البته آنچه در برگزاری این جلسات میبایست مورد توجه قرار گیرد، این است که از لحاظ کیفی ارتباط بین سرداران طوایف و مدیران حکومتی دوسویه و تعاملی باشد. سخنرانیهای یکطرفه، مسلماً نمیتواند در جهت همسو نمودن آنها با حکومت مرکزی نتیجهبخش باشد. شنیدن دغدغههای قومی و سعی در حل مشکلات درون طوایف، میتواند در ایجاد تعامل به جای تعارض میان هویت قومی و هویت ملی اثربخش باشد. باوچها از نظر احساس سیاسی، علاقمند به یکپارچگی سرزمینی ایران هستند. احساس همبستگی ملی بلوچها با توجه به میزان مشارکت ملی آنها در انتخابات متعدد ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی روندی فزاینده داشته و دارد. به طور کلی، برآیند این پژوهش بیانگر آن است که روند همبستگی ملی در منطقه بلوچستان با دیگر اجزای ملت ایران و دولت مرکزی، رو به فزونی است و قوم بلوچ گرایشات گستردهای در جهت همبستگی با دولت مرکزی دارند.
ارائه راهکارها و پیشنهادها
1- سیاستگذاریها باید به گونهای باشد که تمام اقوام منطقه این احساس را داشته باشند که میتوانند مانند دیگر اقوام از تمام امکانات و ظرفیتهای کشور استفاده کنند و در قبال انجام وظایفی که جامعه برای او تعیین کرده است، متقابلاً از حقوق شهروندی برابر نیز بهرهمند گردند.
2- مشارکت نخبگان قومی در قدرت و بدنه حکومت که میتواند در انسجام و دلبستگی قومیتها، به نظام تأثیر به سزایی داشته باشد.
3- ایجاد ستادی به عنوان ستاد سران طوایف متشکل از سران طوایف، معتمدین، ریشسفیدان، ... که دارای دبیرخانه مستقل برای مراجعه مردم و حل و فصل مشکلات باشد.
4- در سالهای اخیر حس همگرایی در میان اقوام بلوچ نسبت به مراکز افزایش یافته است، اما در زمینه نیازمندیهای مردم گرایش عمومی بلوچها به سوی(بلوچستان) پاکستان است. بدین جهت حس همگرایی متأثر میگردد، از این جهت دولت مرکزی موظف است زمینه تأمین نیازمندیهای عمومی مردم را از داخل کشور تأمین کند.
5- دادن آزادیهای مذهبی و قومی در حد مطلوب و رفع تبعیضها، تا بدین صورت جای پایی برای حضور نیروهای منطقهای و تقویت جنبشهای سیاسی منطقه باقی نگذارد.
6- معرفتافزایی دینی(مذهبی، کلامی، فقهی، عرفانی، سیاسی، فرهنگی و ...) برای مقابله و تضعیف آموزههای افراطی سلفیگری وهابی، تحریفی، تکفیری و ... و از سوی دیگر تعمیق و گسترش معارف اصیل دینی و باورهای پاک ایمانی.
7- برقراری عدالت همه جانبه معنوی و مادی در استان نسبت به سایر مناطق کشور و مبارزه با فقر عمومی، بیسوادی و محرومیتهای اجتماعی و هر گونه ضعفی که باعث و عامل شیطنت مغرضان خارجی و داخلی میگردد.
8- مقابله علمی و فکری با آموزههایی که تقابل با قوانین و مقررات نظام جمهوری اسلامی ایران و قاچاق موادمخدر و سلاح و کالا، و همکاری با بیگانگان و کمک به اشرار و مبارزه با نیروهای نظام را مشروع میدانند.
9- تصمیمسازی و سیاستگذاری نظام برای وحدتبخشی بین مذاهب، اقوام، طوایف و گروههای مختلف در استان و مقابله افکار و اشخاص و مراکز تفرقهافکن و اختلافگرا.
10- احترام و حرمتگذاری به حریمهای مذهبی، شخصیتی، ارزشی، اجتماعی و ... فرق رسمی، قانونی و معتدل موجود در استان و ارتباط دوستانه فردی و اجتماعی با همدیگر برای شناخت چهرهبهچهره و مستقیم همدیگر و عقاید و آداب و سنن یکدیگر و طرد و مبارزه با حرمتشکنان.
11- استفاده از ظرفیت عقاید مذهبی، آداب و سنن اجتماعی، فرهنگ و ادبیات محلی تاریخ و تجارب منطقهای که مثبت و مفید میباشند در نهادها و مراکز مختلف استان.
12- جلوگیری از درونی شدن احساس محرومیت و غبن در میان اقوام و مناطق مرزی، خصوصاً اقوامی که خود را محرومتر احساس میکنند، که به دفعات در دستیابی به آمال و آرزوهای قومی خود ناکام ماندهاند، خود را تحقیر شده میبینند و به صورت احساسی فراگیر به دنبال رفع آن هستند.
13- کاهش نابرابریهای اجتماعی از طریق توجه بیشتر به مناطق قومی حاشیه مرزهای جنوبشرقی کشور و افزایش بهرهوری جمعیتهای قومی ساکن در این منطقه از رفاه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و انسانی.
دکتر محسن مدیر شانهچی و معصومه دهمرده(1394)، نقش و جایگاه نخبگان و سران طوایف قوم بلوچ در واگرایی و همپیوندی ملی(مطالعه موردی منطقه بلوچستان)، اهواز: هشتمین کنگره انجمن ژئوپلیتیک ایران همدلی اقوام، انسجام و اقتدار ملی.